گنجور

 
طغرای مشهدی

بی او غم پا و سر ندارم

گر جان برود، خبر ندارم

صیاد بر آشیانه ام تاخت

دانست که بال و پر ندارم

دارم دوهزار دشنه چون بید

در کشتن خود، جگر ندارم

درکارگه هنرفروشی

جز بی هنری، هنر ندارم

راهی ز قفس به آشیان هست

افسوس که راهبر ندارم

طغراصفتم وظیفه، زاری ست

در دست چو زور و زر ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode