گنجور

 
طغرای مشهدی

ماندم از بس که به غربت، وطن از یادم رفت

در قفس بس که نشستم،چمن از یادم رفت

نه سمن زان چمنم ماند به خاطر، نی سرو

سرو گردید فرامش، سمن از یادم رفت

چون گریبان تاسف ندرم لاله صفت؟

سوسنی جامه گل پیرهن از یادم رفت

بال پروانگی ام دورنشین ماند ز شمع

عجبی نیست اگر سوختن از یادم رفت

غربتم گفت مگو روی وطن خواهم دید

بازگشتن چو درین آمدن از یادم رفت

نامه شوق، به نام که نمایم تحریر؟

اسم یاران چوره انجمن از یادم رفت

با دو صد فکر نیاید به زبانم یک حرف

بس که در کنج خموشی، سخن از یادم رفت

من که چون پسته ندارم خبری از لب خود

چون نگویم که زبان و دهن از یادم رفت؟

کرد طغرا چو حکایت ز کدورتگه هند

غم ایران چو نشاط دکن از یادم رفت