گنجور

 
طغرای مشهدی

آسوده دلی بر من بیتاب حرام است

بر روز سیاهم شب مهتاب حرام است

پروانه شب از بستر آرام گریزد

تا شمع نیاسوده، برو خواب حرام است

من همچو سبو، دست گرفتم به در گوش

آن روز که گفتند می ناب حرام است

کام طلب از چشمه و جو تر نتوان کرد

تا لب به محیطی نرسد، آب حرام است

ما تهمت آرام، به دشمن نپسندیم

در ملت ما، کشتن سیماب حرام است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode