ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۱ - داستان پادشاه زن دوست
چه گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زاده ست خواری

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۲ - داستان آن مرد که مکر زنان جمع می کرد
ز راود به راود ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز گردر به گردر

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۲ - داستان آن مرد که مکر زنان جمع می کرد
لاتستبن ابدا مالا تقوم به
ولا تهیجن فی العرینه الاسدا
ان الزنابیر ان حرکتها سفها
من کورها اوجعت من لسعها الجسدا
هر آن کو کند کار ناکردنی
[...]

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۲ - داستان آن مرد که مکر زنان جمع می کرد
لقد طوفت فی الافاق حتی
رضیت من الغنیمه بالایاب

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم
برخیز و بیا که حجره آراسته ایم
امروز بران نشست برخاسته ایم

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم
لعمرک ما المعروف فی غیر اهله
و فی اهله الا کبعض الودائع
فمستودع قد ضاع ما کان عنده
و مستودع ما عنده غیر ضائع

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم
اف من الدنیا و ایامها
فانها للحزن مخلوقه
همومها لاتنقضی ساعه
عن ملک فیها و عن سوقه
یا عجبا منها و من شانها
[...]

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم
گر بسنجد سپهر، حلم ترا
بشکند خرد پله و شاهین

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم
مبارک آمد روز و مساعد آمد یار
سلاح کینه بیفکند چرخ کینه گذار

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۴ - داستان کدخدای با مهمان و کنیزک
جوانی که پیوسته عاشق نباشد
دریغست ورا روزگار جوانی

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۴ - داستان کدخدای با مهمان و کنیزک
ان مفتاح الذی تطلبه
بید المقدور فاصبر و اتکل
فرغ الله من الرزق و من
مده العمر و من وقت الاجل

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۵ - داستان کودک و رسن و چاه
بردار پیاله و سبوی ای دلجوی
فارغ بنشین تو بر لب سبزه و جوی
بس شخص عزیز را که دهر ای مه روی
صدبار پیاله کرد و صد بار سبوی

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۵ - داستان کودک و رسن و چاه
انتظارم مده که آتش و آب
نکند آنچه انتظار کند

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۵ - داستان کودک و رسن و چاه
ای عشق چه چیزی و کجا خیزی تو؟
کز آب روان گرد برانگیزی تو

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۵ - داستان کودک و رسن و چاه
العلم فیه جلاله و مهابه
و العلم انفع من کنوز الجوهر
تفنی الکنوز علی الزمان و عصره
و العلم یبقی باقیات الادهر

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۶ - داستان کودک دوساله
بیا ای راحت جانم که تا جان بر تو افشانم
زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۶ - داستان کودک دوساله
من که باشم که تمنای وصال تو کنم؟
یاکیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
کس به درگاه خیال تو نمی یابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۶ - داستان کودک دوساله
از خوی بدش چنان همی ترسم
کز وی دل من بر هجر خرسندت

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۶ - داستان کودک دوساله
باده خواه و بوسه ده، سستی مکن
روزگار از کیسه ما می رود
