گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

ایدل طلب وصل دلارام مکن

خو را و مرا سخره ایام مکن

سودای وصال یار تا چند پزی

ایسوخته آخر طمع خام مکن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

آنکس که بدو بود دلم نازستان

میکرد ازو کلاغ پرواز ستان

داد از کرم خود زر و سیمم بسیار

گر تو بکرم ازو کمی باز ستان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

ای از تو جهان برون تو بیرون ز جهان

پروانه شمع رخ تو طوطی جان

هم لطف تو دیده نرگس نابینا

هم شکر تو گفته سوسن بسته زبان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

ای ابن یمین چند ز می پیمودن

جانرا بغم بیخردی فرسودن

می رانه همین عیب که چون مست شوی

نتوان نفسی از هنرت آسودن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

ای گشته جهان ز نور رایت روشن

گلخن شود از نسیم خلقت گلشن

با عدل تو نشگفت اگر ماهی و ماه

آن یک سپر اندر آرد این یک جوشن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

ای زاده خاطر من از تاب و توان

بگرفته چو خورشید فلک جمله جهان

چون شمع بهر انجمن از زخم زبان

آتش کنم افروخته از آب روان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

از بهر نشاط و طرب ای ابن یمین

با دختر رز تا بتوانی منشین

کوام خبائث است و از خاطب خویش

جز گوهر عقل می نخواهد کاوین

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

ای عاجز از ادراک کمال تو گمان

هرچ آن نه ره تست گرفتم کم آن

جز قدرت دست تو در آفاق که کرد

از یک سر ماه تیر و از سری هم دو کمان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

اسبی که بمن داد امیر میران

کس یاد نداردش چوان از پیران

شهباز هنر نشیمن خود نکند

اسبی که بود لایق گرگین گیران

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

ای گردش چرخ نیلگون تا کی ازین

کردی جگرم ز غصه خون تا کی ازین

یک لحظه بکار کس نمی پردازی

از تربیت ناکس و دون تا کی ازین

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

آورد بر من آن نگار من از بستان

شفتالو و به کز دو یکیرا بستان

گفتم که به از تو خواستن بی لطفیست

شفتالو اگر همی دهی لطفست آن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

ای ترک بیار باده و در گردان

وز خطه دل عنان غم بر گردان

ز آنروز که گردنامه ئی بنوشتی

بر ماه بخط خود شدم سرگردان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

آمد خبریکه جان برون رفت ز تن

از واقعه زبده دوران و زمن

یعنی که نظام دولت و دین کش بود

هم صورت و هم سیرت و هم نام حسن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

ای عادت من مهر رخت ورزیدن

واندر طلبت گرد جهان گردیدن

تو نور دو چشم منی ایجان جهان

پس بیتو جهان چگونه یارم دیدن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

ای ابن یمین مشقت کلک ببین

بگریز از او و راحت ملک ببین

گر در نشانده در زمرد خواهی

در غنچه بیا شکوفه بلک ببین

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

از عشق ویم منع نکو نیست مکن

تکلیف مرا بر آن که خونیست مکن

مائیم و دل فرو گرفته غم عشق

گنجای نصیحت اندرو نیست مکن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

یک لحظه خیال رویت ایدلبر من

بیرون نرود بهیچ رو از سر من

در سایه خورشید رخت خواهد خاست

از خال لحد گر گذری پیکر من

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

باشد بتو دیده رهنمون دل من

جز مرکز غم نیست درون دل من

مسکین دلم از دیده بجان آمد از آنک

جز دیده کسی نریخت خون دل من

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

چون بهر نشاط و خرمی شاه جهان

بگرفت بدست خسروی تیر و کمان

تیرش ز کمان میشد و میگفت خرد

خورشید شهاب از مه نو کرد روان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

در حیرتم از قاضی احکام کهن

کز حکم ویند اهل جهان بی سر و بن

محکم سجلی بسته که اینکار تو نیست

پس حکم همی کند که اینکار بکن

ابن یمین
 
 
۱
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۵