ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵
عاقل سخن ار چه پیش محرم گوید
باید همه نیک گوید و کم گوید
و اندر پس هیچکس نگوید بد از انک
دیوار سخن هم شنود هم گوید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶
مردم نکند روزی خود بیش بجهد
وز غایت خود کس نرود پیش بجهد
کاریکه در آن بسعی تو حاجت نیست
زنهار مینداز در آن خویش بجهد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷
هر چند که فرزند بسامان باشد
دردیست که بی مایه درمان باشد
از زیستنش رنج فراوان باشد
وز مردن او خرابی جان باشد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸
ما را فلک از دوست اگر دور افکند
ور همچو بنات نعشمان ز هم بپراکند
صد شکر که بر رغم فلک بار دگر
گشتیم بهم چو عقد پروین پیوند

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹
هر کو بجهان بجز خوشی نگزیند
باید که دمی بی صنمی ننشیند
دانم که ز دیده بهگزینتر نبود
او نیز جهان بمردمی میبیند

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰
وقتیکه یلان برند بر کنده حسد
وازاد بدل بر نهد از بنده حسد
حقا که پسندیده بود نزد خرد
بر دولت مرده گر برد زنده حسد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱
در کان کرم فضه وارزیز نماند
وز جمله جواهر بجز ازریز نماند
در نوبت ما نخاست یک مرد کریم
جز طاهر اسحاق که آن نیز نماند

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲
گفتند که خرمی در افاق نماند
کس جفت طرب در خم این طاق نماند
گفتم سبب اینغم بی پایان چیست
گفتند که طاهر بن اسحاق نماند

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳
هرگز فلکم زیاد می نگذارد
هر دم بغمی تازه ترم بسپارد
نزد فلک ستمگرم عیبی نیست
جز آنکه مرا اهل هنر پندارد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴
رویت که در او دیده صفای جان دید
جانست از انش نتوان آسان دید
حقا که چو عمر ناکزیرست ولیک
چون عمر بجز بر گذرش نتوان دید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵
هرگز بمراد من فلک دور نکرد
یکروز بشب نشد که صد جور نکرد
خون مژه بر چهره روان چیست مرا
گر خسته دلم ز صدمتش غور نکرد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶
نفسیست مرا که تشنگیش ار بکشد
شربت ز کف حور بمنت نچشد
من چشم سیه دوست ازان دارم کو
بهر سیهی ز سرمه منت نکشد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷
یارم چو بباغ وصل خود بار نداد
زان شاخ امید دل من بار نداد
امسال همان کلاته خوش هست ز چیست
یک شکر ازان لعل شکر بار نداد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۸
شب نیست که دور از تو دلم خون نشود
وندر طلبت ز دیده بیرون نشود
تو جان منی رفته جدا از بر من
چون جان برود دل چکند چون نشود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۹
هر کو ز هوا در آتش می افتاد
بر پیکر خاکی در ادبار گشاد
از دختر رزمجوی آب رخ خویش
کو همچو تو صد هزار دا دست بباد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰
محمود طبیب چون بطب دست گشود
در معجز عیسی ید بیضا بنمود
ثابت قدمست چون چنار از دم او
آن کو چو سپیدار که بی رعشه نبود

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱
گفتند که از برگ گلش خار دمید
وان حسن که دیده ئی بانجام رسید
گفتم که رخش چو نوبهارست بحسن
کس نزهت نوبهار بی سبزه ندید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲
در ابر فنا ماه چگل پنهان شد
در پرده غم شادی دل پنهان شد
از عین کمال بلبل گلشن جود
در موسم گل بزیر گل پنهان شد

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۳
هر فتنه که بر سرم کنون میآید
از فعل بد باده برون میآید
هان ای دل آشفته دگر ننشینی
با دختر رز که بوی خون میآید

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴
گفت آنکه مرا دید ز طاعات بعید
کاندیشه نمیکنی تو از وعد و وعید
گفتم که ز بهر من در استغفارند
آنها که شدند حامل عرش مجید
