ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵
در روضه توحید اگر بارت نیست
بر شاخ مراد خویشتن بارت نیست
با خود غم دل گوی مگو با کس از آنک
بیرون ز تو کس محرم اسرارت نیست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
گر دور فلک تابع فرمان تو نیست
جز صبر درینواقعه درمان تو نیست
گر ملک جهان از تو ستاند دشمن
غمگین مشو ایدوست که آن آن تو نیست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷
سردار جهان خواجه که آئینش سخاست
بحریست کفش که موج آن جمله عطاست
من تشنه لب از ساحل آن گشتم باز
این نیز هم از طالع شوریده ماست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
شاها ز تو کار عالمی سامان یافت
وز لطف تو درد همکنان درمان یافت
چون بهره بندگان زشه احسانست
پس ابن یمین از چه سبب حرمان یافت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
دل شد ز پی وصل دلارام ز دست
جان نیز بران عزیمت از جای بجست
در نافه تاتار زدند آتش غم
تاتار خطش پشت لب یار نشست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
رنگ تو بتازگی ز گلنار بهست
بویت زدم نافه تاتار بهست
چشم تو عجب نادره ئی افتادست
چونست که بی صحت و بیمار بهست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
شیرین پسرا عزم حجازت ز چه خاست
و اندیشه این راه درازت ز چه خاست
چون کعبه صاحبنظران کوی تو بود
آخر بسوی کعبه نیازت ز چه خاست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲
نقش عیادت ار چه بصورت عبادتست
لیکن بنقطه ئی ز عبادت زیادتست
پرسیدن شکسته دلان اهل فضل را
نقصان فضل نیست کمال سعادتست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳
در کارگه وجود هر نقش که هست
نقاش الست بیتو آن نقش ببست
در حیرتم از حال تو تا خود تو که ئی
نی بیتو بود کار و نه کاریت به دست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴
گفتم نخورم باده که کاری نه نکوست
تا باز رهم ز طعنه دشمن و دوست
بشنید خرد گفت که هی چون نخوری
طاعت بود آن گنه که فرموده اوست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵
در وحدت کاینات آنرا که شکیست
در بادیه شرک اسیر شرکیست
در آینه گر نگه کنی صورت خویش
ظاهر دو نمایدت ولی هر دو یکیست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶
هر کو بسعادتی رسد روزی بیست
زانپس بشقاوتش بسی باید زیست
بنگر بگل تازه و زوگیر قیاس
کاندر پی یک خنده که زد چند گریست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷
گر هر چه کند بنده بتقدیر خداست
گفتن که بداست کار میخواره خطاست
گیرم که برآنچه کرد مأجور نگشت
باری چو مطیع بود مأخوذ چراست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
در راه یقین مرد درنگی هیچست
در عالم توحید دورنگی هیچست
تو لعبتکی بیش نئی ای سره مرد
با اهل نظر شوخی و شنگی هیچست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹
مائیم و می ناب و بتی خوب سرشت
نه بیم ز دوزخ و نه امید بهشت
گر دوست بدستست فراغت دارم
از کعبه و بتخانه و محراب و کنشت

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰
هر کو دهنت ای بت جانی دیدست
سر چشمه آب زندگانی دیدست
زنگار گرفت و خون دل بسته ز غم
تا از دهنت شکر فشانی دیدست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
حاصل چه از این که صورت خواجه نکوست
چون مغز نبیندش خرد در خور پوست
گفتند رسیدی بر او گفتم نی
لاخل و لاخمر خرد هر که خور اوست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲
می از شر و شور و عربده خالی نیست
خوشتر ز خوشیش ذوقکی حالی نیست
من بر سر این ذوقم و با جمله صفا
با کس غرضیم جاهی و مالی نیست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳
سید پسرا روی تو ماه ختن است
بالات براستی چو سرو چمن است
گر پسته شیرین تو خندان نشدی
معلوم کجا شدی که هیچت دهن است

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴
دیوانه دلم که میل طبعش بهواست
در کوی بتان کارگهی میآراست
بر کار چنان شیفته سودائی
زنجیر سر زلف کژت آمد راست
