گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

از درد نشان مده که در جان تو نیست

بگذر ز ولایتیکه آن زان تو نیست

از بی‌خردی بود که با جوهریان

لاف از گهری زنی که در کان تو نیست

مجد همگر

سر نیست که در قبضه فرمان تو نیست

دل نیست که در طاعت و پیمان تو نیست

از پرورش جود به عهد تو نماند

یک نفس که پروده احسان تو نیست

امیرعلیشیر نوایی

دل نیست که در زلف پریشان تو نیست

جان نیست که سرگشته هجران تو نیست

گویی که دلت زان منست آن تو نیست

جان آن منست گوئیا جان تو نیست

سام میرزا صفوی

چشمی بجهان نیست که حیران تو نیست

خورشید فلک چون مه تابان تو نیست

سر چشمه آب خضر ای غنچه دهن

چون لعل حیات بخش خندان تو نیست

نشاط اصفهانی

سر نیست که خم ز بار احسان تو نیست

یا گوی صفت در خم چو گان تو نیست

جز دست فنا که تا ابد کوته باد

دستی نه که امروز بدامان تو نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه