گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

تا بر در آرزو بود منزل تو

حل می نشود مسئله مشکل تو

دلرا بهوس کاسه هر آش مکن

تا جام جهان نمای گردد دل تو

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

ایدل کم این دیر کهن گیر و برو

ترک فلک بیسرو بن گیرو برو

نیک و بد تو پیشرو و رهبر تست

زینپس پی معنی سخن گیرو برو

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

ای مفتی شرع مکرمت خامه تو

افلاک مطیع رای خود کامه تو

در شرع کرم رواست کاندر دو سه ماه

یکبار ندید ابن یمین نامه تو

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

روزیکه نبد هیچ نشان من و تو

دادند بهم قرار جان من و تو

کامروز بجز میان تو با تن من

یکموی نگنجد بمیان من تو

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

ایدل ز سخن آنچه مرادست آن گو

جان تربیت است اهل سخن را جان کو

از هر طرفی عنصریی خیزد اگر

سلطان بنوازدش ولی سلطان کو

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

ای چرخ فلک هزار فریاد از تو

آن به که نیاورد کسی یاد از تو

سرگشته و با لباس محنت زدگان

پیوسته از آنی که نیم شاد از تو

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

ای بس که جهان باشد و ما خاک شده

ز آلایش تن روان ما پاک شده

تن طوطی جانرا قفسی دلگیرست

طوطی ز قفس جسته بر افلاک شده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

ایدل تو مپندار بجانی زنده

لطفیست الهی که بدانی زنده

گر با تو بود جان بکجا دارد جای

ور بیتو بود پس بچه مانی زنده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

ایمهر رخ تو جای در دل کرده

چشمت مدد جادوی بابل کرده

آن رسته دندان چو درت گوئی

پروینست در آفتاب منزل کرده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۴

 

آمد بر من زلف مشوش کرده

وز سنبل تر لاله منقش کرده

من بر سر آشتی و او بر سر جنگ

خود را ز شراب حسن سرخوش کرده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۵

 

با عشق تو عقل را پریشانی به

بی وصل تو از عمر پشیمانی به

واندر عجبی ز حیرت ابن یمین

حیرت چو ز روی تست حیرانی به

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۶

 

دائم سخن از صدق و صفا گفتن به

وز دامن دل گرد هوا رفتن به

از هر چه خردمند گزیند بجهان

کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن به

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

ای ابروی چون کمان تو پیوسته

جان و دل من بتیر محنت خسته

در چشم من ار نه عکس خالت بودی

گشتی بسرشک از او سیاهی شسته

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

دلدار من آنحوروش امروز بگاه

آورد بگرمابه در آنروی چو ماه

نازک تن خود را که حریریست سفید

پوشید ز دیده ها بدانموی سیاه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

از مال تو سائلان نکاهند بده

شکرانه آن که از تو خواهند بده

کردست دهد داد دل غمزدگان

کز خلق جهان با تو پناهنده بده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

دلدار مرا دید پریشان گشته

واله شده و بیسر و سامان گشته

با همنفسان خویش میگفت بطنز

کین ابن یمینست بدینسان گشته

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

هر کو نظر افکند بر آن روی چو ماه

حیران  شد و میگفت که سبحان الله

جز عارض و روی دلفروز تو که دید

خورشید بزیر سایه طرف کلاه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

زنهار در سرای خود پیوسته

میدار بهر حال که باشی بسته

دراز پی بستن است وینخوش سخنیست

در بسته خداوند دراز غم رسته

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

او شاه منست و من مرا ورا بنده

من خود همه اویم و بدو ماننده

چون از لبش آب زندگانی خوردم

مانند خضر همیشه باشم زنده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

کو بخت که از جهان بیابم بهره

وز گردش آسمان بیابم بهره

نی نی همه کارها بکامم شده گیر

کو عمر که تا از آن بیابم بهره

ابن یمین
 
 
۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۱۰۵