گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۰

 

روز آمد و برکشید خورشید علم

شب کرد ازو هزیمت و برد حشم

گویی ز میان آن دو زلفین به خم

پیدا کردند روی آن شهره صنم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۱

 

تیغ از کف و بازوی تو ای فخر امم

هم روی مصاف آمد و هم پشت حشم

از تیغ علی بگوی تیغ تو چه کم

کان دین عرب فزود و این ملک عجم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۲

 

چون گل صنما جامه به صد جا چاکم

چون لاله به روز باد سر بر خاکم

چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم

در غم خوردن چو یاسمین چالاکم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۳

 

با دولت حسن دوست اندر جنگم

زیرا که همی نیاید اندر چنگم

چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم

گردنده چو دولت و دو تا چون چنگم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۴

 

ای بسته به تو مهر و وفا یک عالم

مانده ز تو در خوف و رجا یک عالم

وی دشمن و دوست مر ترا یک عالم

خاری و گلی با من و با یک عالم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۵

 

ای گشته فراق تو غم‌افزای دلم

امید وصال تو تماشای دلم

آگاه نه‌ای بتا که بندی محکم

دست ستمت نهاده بر پای دلم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۶

 

پر شد ز شراب عشق جانا جامم

چون زلف تو درهم زده شد ایامم

از عشق تو این نه بس مراد و کامم

کز جملهٔ بندگان نویسی نامم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۷

 

یک بوسه بر آن لبان خندان نزنم

تا بر پایت هزار چندان نزنم

گر جان خواهی ز بهر یک بوسه ز من

از عشق لب تو هیچ دندان نزنم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۸

 

بی وصل تو زندگانی ای مه چکنم

بی دیدارت عیش مرفه چکنم

گفتی که به وصل هم دلت شاد کنم

گر این نکنی نعوذبالله چکنم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۹

 

گیرم ز غمت جان و خرد پیر کنم

خود را ز هوس ناوک تقدیر کنم

بر هر دو جهان چهار تکبیر کنم

شایستهٔ تو نیم، چه تدبیر کنم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۰

 

دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم

بارد چشمم ز بردن نام تو نم

تا کرد قضا حدیثم از کام تو کم

هرگز نروم به گام در دام تو دم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۱

 

ای چون شکن زلف تو پشتم خم خم

وی چون اثر خلق تو صبرم کم کم

در مهر و وفایت آزمودم دم دم

با این همه تو بهی و آخر هم هم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۲

 

از آمدنم فزود رنج بدنم

از بودن خود همیشه اندر محنم

وز بیم شدن باغم و درد حزنم

نه آمدن و نه بدن و نه شدنم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۳

 

با ابر همیشه در عتابش بینم

جویندهٔ نور آفتابش بینم

گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا

چون چشم گشایم اندر آبش بینم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۴

 

فتحی که به آمدنت منصور شوم

عمری که ز رفتن تو رنجور شوم

ماهی که ز دیدن تو پر نور شوم

جانی که نخواهم که ز تو دور شوم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۵

 

در وصل شب و روز شمردیم بهم

در هجر بسی راه سپردیم بهم

تقدیر به یکساعت برداد به باد

رنجی که به روزگار بردیم بهم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۶

 

مجرم رخ تو که ما بدو آساییم

ما با رخ و با خرام تو برناییم

ما جرم ترا چو روی تو آراییم

خود جرم تو کرده‌ای که مجرم ماییم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۷

 

چوبی بودم بود به گل در پایم

در خدمت مختار فلک شد جایم

در خدمت او چنان قوی شد رایم

کامروز ستون آسمان را شایم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۸

 

گفتم که مگر دل ز تو برداشته‌ایم

معلوم شد ای صنم که پنداشته‌ایم

امروز که بی روی تو بگذاشته‌ایم

دل را به بهانه‌ها فرو داشته‌ایم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۹

 

چون می دانی همه ز خاک و آبیم

امروز همه اسیر خورد و خوابیم

در تو نرسیم اگر بسی بشتابیم

سرمایه تویی سود ز خود کی یابیم

سنایی
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۹۱