سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰
از فقر نشان نگر که در عود آمد
بر تن هنرش سیاهی دود آمد
بگداختنش نگر چه مقصود آمد
بودش همه از برای نابود آمد

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱
در هجر توام قوت یک آه نماند
قوت دل من جز غمت ای ماه نماند
زین خیره سری که عشق مه رویانست
اندر ره عاشقی دو همراه نماند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲
نارفته به کوی صدق در گامی چند
ننشسته به پیش خاصی و عامی چند
بد کرده همه نام نکو نامی چند
برکرده ز طامات الف لامی چند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳
نقاش که بر نقش تو پرگار افگند
فرمود که تا سجده برندت یک چند
چون نقش تمام گشت ای سرو بلند
میخواند «وان یکاد» و میسوخت سپند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴
مرغان که خروش بینهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند
چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گلههای خود حکایت کردند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵
ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند
چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند
گه نیز عزیز و گاه خوارت شمرند
بر سر ریزند و زیر پایت سپرند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶
این بیریشان که سغبهٔ سیم و زرند
در سبلت تو به شاعری که نگرند
زر باید زر که تا غم از دل ببرند
ترانهٔ خشک خوبرویان نخرند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷
سیمرغ نهای که بی تو نام تو برند
طاووس نهای که با تو در تو نگرند
بلبل نه که از نوای تو جامه درند
آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸
سادات به یک بار همه مهجورند
کز سایهٔ حشمت تو مهتر دورند
از غایت مهر تو به دل رنجورند
گر شکر تو گویند به جان معذورند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰
تا عشق قد تو همچو چنبر نکند
در راه قلندری ترا سر نکند
این عشق درست از آن کس آید به جهان
کورا همه آب بحرها تر نکند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱
عشق تو کرای شادی و غم نکند
عمر تو کرای سور و ماتم نکند
زخم تو کرای آه و مرهم نکند
چه جای کراییم کراهم نکند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲
بسیار مگو دلا که سودی نکند
ور صبر کنی به تو نمودی نکند
چون جان تو صد هزار برهم نهد او
و آتش زند اندرو و دودی نکند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳
یک دم سر زلف خویش پر خم نکند
تا کار مرا چو زلف درهم نکند
خارم نهد و عشق مرا کم نکند
خاری که چنو گل سپر غم نکند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴
عشاق اگر دو کون پیش تو نهند
مفلس مانند و از خجالت نرهند
من عاشق دلسوخته جانی دارم
پیداست درین جهان به جانی چه دهند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵
عشق و غم تو اگر چه بیدادانند
جان و دل من زهر دو آبادانند
نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند
چون جان من و عشق تو همزادانند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶
آنها که اسیر عشق دلدارانند
از دست فلک همیشه خونبارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا
بدبختی و عاشقی مگر یارانند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷
آنها که درین حدیث آویختهاند
بسیار ز دیده خون دل ریختهاند
بس فتنه که هر شبی برانگیختهاند
آنگاه به حیلت از تو بگریختهاند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸
دیده ز فراق تو زیان میبیند
بر چهره ز خون دل نشان میبیند
با این همه من ز دیده ناخشنودم
تا بی رخ تو چرا جهان میبیند

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹
آن روز که مهر کار گردون زدهاند
مهر رز عاشقی دگرگون زدهاند
واقف نشوی به عقل تا چون زدهاند
کاین زر ز سرای عقل بیرون زدهاند
