تا دل به دام زلف سیاه تو مبتلاست
جان رمیده بین که گرفتار صد بلاست
در جواب او
دل در کمند حلقه زنجیر زلبیاست
جانم اسیر گرده نان است، آن کجاست
از خورده های قند چه گویم که این زمان
در دیده های اشک فشانم چو توتیاست
ماقوت اگر شود من بیچاره را خوش است
حلوای تر که مرهم دلهای ریش ماست
آشی که هست قلیه زنگی غلام او
دانی و گرنه با تو بگویم که ماسواست
ای نان گرم از من مسکین سلام گوی
زناج را که آن قد و بالای او بلاست
از پیش مطبخی نروم جانب حکیم
بیمار جوعم و نخوداب این زمان شفاست
سیری ز نان میده و پالوده عسل
اکنون مگو به مذهب صوفی که این خطاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.