×
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
گویند عقیق از آن رو که سر حقیقی را
برآن حک کرده اند، گاه بود که باطل سحر بود
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
ای یاران، من نیز میهمان مکه ام،
اینک زمزم و منی و خیف
چشمان خویش بسیار همی مالم تا بدانم
آنچرا که می بینم به بیداری است یا خواب
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
بینمت اما که چشمانت جادو همی کنند
و بر دهانت خاتمی از عقیق ست
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم
قامتت راست چو تیر است و عقابست تیری
که زن دور و مرا در دل و در جان گذرد.
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم
ملامت کرا! تا کی به سرزنش کوشی؟
دست از من بدار که رنجم مرا کافی است.
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم
آنگاه که سرا پا شگفتی ام، سرزنشم نشاید
چرا که دل هرگز طعم دوری دوستان نچشیده است
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است