گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

گویند عقیق از آن رو که سر حقیقی را

برآن حک کرده اند، گاه بود که باطل سحر بود

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

ای یاران، من نیز میهمان مکه ام،

اینک زمزم و منی و خیف

چشمان خویش بسیار همی مالم تا بدانم

آنچرا که می بینم به بیداری است یا خواب

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

بینمت اما که چشمانت جادو همی کنند

و بر دهانت خاتمی از عقیق ست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم

 

قامتت راست چو تیر است و عقابست تیری

که زن دور و مرا در دل و در جان گذرد.

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

ملامت کرا! تا کی به سرزنش کوشی؟

دست از من بدار که رنجم مرا کافی است.

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت دوم

 

آنگاه که سرا پا شگفتی ام، سرزنشم نشاید

چرا که دل هرگز طعم دوری دوستان نچشیده است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول

 

دامان خرابات نشینان همه پاک است

تر دامنی ماست که تا دامن خاک است

شیخ بهایی
 
 
sunny dark_mode