جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۴
چو نبود شاه را عز و سیاست
کشد از دست گستاخان ذلیلی
چو ریزد شیر را دندان و ناخن
خورد از روبهان لنگ سیلی
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۱
به سیم و زر جوانمردی توان کرد
خوش آن کس کو جوانمردی به جان کرد
به جان چون احتیاج یار بشناخت
حیات خود فدای جان او ساخت
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۲
کف صاحب کرم چون بی درم ماند
ز ناداری شمر گر در ببندد
ولی در بستن مدخل چنان است
که همیان درم را سر ببندد
جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۷
دلا گر آیدت روزی غمی پیش
چو یاری باشدت غمخوار غم نیست
برای روز محنت یار باید
وگرنه روز راحت یار کم نیست
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۴
نه منصف باشد آن طامع که کامی
چو یابی از خدای انباز گردد
وگر در راه ناکامی نهی گام
هم از گام نخستین باز گردد
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۶
چو رشته آلت من سخت سست است
به مالش یاریی ده ای نکو زن
نمالی تا سر رشته به انگشت
نیارد رفت در سوفار سوزن
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۸
چه شعر است این که چون نامش ز دانا
بپرسی بر زبانش هرزه آید
و گر بر شربت بیمار خوانی
تب محرق رود تب لرزه آید
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳ - دقیقی
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دایم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
عفونت گیرد از آرام بسیار
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۵ - عنصری
تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب
جهود و گبر و ترسا و مسلمان
همی گویند در تسبیح و تهلیل
که یارب عاقبت محمود گردان
جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۴
به دشمن دوست شو زانسان که هرگز
به تیغ دشمنی نخراشدت پوست
مکن با دوست چندان دشمنی ساز
که بر رغم تو با دشمن شود دوست