گنجور

 
جامی

شخصی نماز گزارد و بعد از نماز دعا کرد و در دعای خود درآمدن در بهشت و خلاصی از آتش دوزخ خواست پیرزنی در قفای او ایستاده بود و آن را می شنید، می گفت: خداوندا مرا در آنچه می خواهد شریک گردان.

چون آن شخص آن را بشنید گفت: خداوندا مرا بر دار کش و به ضرب تازیانه بمیران! پیرزن گفت: خداوندا مرا بیامرز و از آنچه می طلبد نگاه دار!

آن شخص روی باز پس کرد که این عجب ناراست حکمی است و ناپسندیده قسمتی که در راحت و آسودگی با من انبازی و در محنت و فرسودگی از من ممتاز!

نه منصف باشد آن طامع که کامی

چو یابی از خدای انباز گردد

وگر در راه ناکامی نهی گام

هم از گام نخستین باز گردد