قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱
داورا ای که خاک پای ترا
شاه انجم به دیدگان رفته
هفتهای میرودکه شاهد بخت
رخ به جلباب غصه بنهفته
زانکه مداح خود به مثقب فکر
[...]
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۲
درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع
مگو چو کار جهان درهمست و آشفته
هزار گنج نصیحت درون هر حرفش
چون روح در دل و دانش به مغز بنهفته
ولی خبر نه ازین بوالفضول نادان را
[...]
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۳
گلستانی که هر برگ گلش را
هزاران گلشن خلدست بنده
روان اهل معنی تا قیامت
به بوی روحبخش اوست زنده
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۴
در کمندی اوفتادستیم صعب
پای تا سر حلقه حلقه چون زره
هرچه میپیچیم کز آن وارهیم
بیشتر گردد ز پیچیدن گره
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۵
هر که را نیم جو قناعت هست
از دو عالم ندارد اندیشه
یک شمر آب و یک بیابان مور
یک درم سنگ و یک جهان شیشه
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۶
تویی چرخ و بس بد ترا فخر رفعت
منم خاک و بس بد مرا ذُلّ پستی
شکستی دلم را ولی شکر گویم
که دل از شکستن پذیرد درستی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۷
گر نشدی ابر تیره پردهٔ خورشید
یا به شبان آفتاب رخ ننهفتی
مینشدی آشکار آیت ظلمت
کس به عبث مدح آفتاب نگفتی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۸
اکنون که در رزق گشادست خداوند
انصاف نباشدکه تو بر خویش ببندی
بر حالت خود گریه کنی روز قیامت
بر حال تهیدست گر امروز بخندی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۹
دایماً چون دو دست اهل دعا
هر دو پایش بر آسمان بودی
غالباً جز به گاه وجد و سماع
کف پا بر زمین نمیسودی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۰
ای نفس خیره ملک دو عالم از آن تست
لیکن به شرط آنکه تو از خویش بگذری
با خویش هیچ چیز نبینی از آن خویش
بیخویش چون شوی همه در خویش بنگری
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۱
عاقلا همنشین ساده مشو
که ز گفتار ساده بر نخوری
مرو ای دزد در سرای تهی
که از آن دستِ پُر برون نبری
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۲
قاآنیا اگر ادب اینست و بندگی
خاکت به فرق باد که با خاک همسری
نینی سرشت خاک سراپا تواضعست
ای آسمان کبر تو از خاک کمتری
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۳
گر هزار آستین برافشانی
ندهندت زیاده از روزی
آتش حرص را مزن دامن
که خود اندر میانه میسوزی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۴
دلاکنون چو نداری به عرش وکرسی راه
کمال همت تو عرش هست یاکرسی
ولی به کرسی و عرشت اگر اجازه دهند
سراغ کرسی و عرش دگر همی پرسی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۵
جوانمردی نه این باشدکه چون برق
به شب برکاروان یکدم درخشی
جوانمردی بود آندم که چون ابر
به کشت جان سائل آب بخشی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۶
نفس با عقل آشنا نشود
زاع را نفرتست از طوطی
سفله راگر هزارگنج دهی
نشود رام جز که با لوطی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۷
چون زبان راز دل نمیداند
چیستش چاره غیر دلتنگی
چون نداند زبان رومی را
از حسد تنگدل شود زنگی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۸
باادب باش ای برادر خاصه با دیوانگان
خود مگوکاورا نباشد بهره از فرزانگی
ای بسا دانای کامل کز پی روپوش خلق
روز و شب بر خویش بندد حالت دیوانگی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۹
چون کاسه و کیسه گشت هر دو
ار باده و زرّ و سیم خالی
جز زهد و ورع چه چاره دارد
دردی کش رند لاابالی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۰
آن راکه گنج معرفت کردگار هست
بیاختیار ذکر خدا سرکند همی
وان راکه نیست معرفت ذکرکردگار
از روی اختیار مکرّر کند همی
آن ذکر بهر حق کند اینیک برای خلق
[...]