جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱
در باغ شدم قصد سوی می کرده
جام می لعل را پیاپی کرده
گل را دیدم ز آب رعنایی خویش
از شرم تو سرخ گشته و خوی کرده
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲
گه تاب سر زلف مشوش میده
گه عشوه این جان ستمکش میده
با ما سر راستی نداری شاید
باری به دروغ عشوه خوش میده
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳
دلدار کمان دلبری کرد به زه
وافکند بگرد مه بر از مشک زره
در عهد خود و پشت من آورد شکست
بر کار من و زلف خود افکند گره
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴
از بسکه همیکنم بشب ناله و آه
بر چرخ سیاهشد ز آهم رخ ماه
این خود چه دلست که برمنش رحمت نیست
من بنده آن دلم زهی سنگ سیاه
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵
جانا تو چنین بجنگ با من زچه
گر دوست نئی رواست، دشمن زچه
بی هیچ سبب کشیده دامن را
در خون من سوخته خرمن زچه
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
در لطف به نکته سخن می مانی
در کینه به مهر تیغ زن می مانی
در پرده دری به اشک من می مانی
در نیکویی به خویشتن می مانی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
گر دسترسی به سیم و زر داشتمی
با وصل تو دست در کمر داشتمی
همرنگ رخ ار به کیسه زر داشتمی
خال از لب تو به بوسه بر داشتمی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸
ای دل اگرم امان جان بایستی
این آب دو دیده ام نهان بایستی
ور وصف جمال شانه را خواهم کرد
چون شانه همه تنم زبان بایستی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
بر زلف تو از گره نشان بایستی
وین چین در ابروت در آن بایستی
یا عهد تو چون قد تو بایستی راست
یا زلف شکسته چون زبان بایستی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
در ساخته بر غم من دیگر جای
ز (آری مگر) ت تعمیه می باشد رای
در باقی کن باوی ور شگم منمای
بر جان من و جوانی خود بخشای
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱
یک روز به طبع با رهی دم نزنی
تا عالمی از عربده بر هم نزنی
ای سنگین دل اگر بمیرم ز غمت
کمتر ز یکی آه بود کم نزنی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
باز این دل سرگشته هجران پیمای
افتاد به دام عاشقی دیگر جای
احسنت چنین کن ای دل شیفته رای
تا سر ندهی ز دست منشین از پای
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳
بی دیدن من جان جهانم چونی؟
بی من، که مباد بی تو جانم ،چونی؟
در هجر تو از دو دیده خون می بارم
من بی تو چنینم تو ندانم چونی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴
ما را ندهد سپهر یک جرعه می
کو را نبود زود خماری در پی
ای خون بد زمانه آخر تا چند
وی گردش روزگار آخر تا کی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵
نه چون رخ تو گلی بود یاسمنی
نه چون قد تو سرو بود در چمنی
نقاش ازل که روی خوب تو نگاشت
از تو چه دریغ داشت الا دهنی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶
ای بیش ز مه به نیکویی و کم نی
وقت است که رحمتی کنی یا هم نی
گویی که غمت هست ز جان شیرینتر
زیرا که ز جان سیر شدم وز غم نی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
گر روی چو مه ز من نهانی نکنی
وان بوالعجبی ها که تو دانی نکنی
دارم سر آنکه باقی عمر که هست
با تو به سر آرم ار گرانی نکنی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
دی وعده خلاف آمد از آن آزردی
امروز عتاب و جنگ پیش آوردی
داری سر آنکه عذر را نپذیری
یا خود ز پی بهانه ای می گردی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹
تا چند دل آزاری و رخ برتابی
تا چند جفا نمودن و بیتابی
می گویمت این چنین مبارک نبود
وان روز مباد کاین سخن دریابی
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
خود از همه کار جور کردن دانی
شادی همه، درد دل من دانی
چون من دو هزار بیش داری عاشق
کی حال من سوخته خرمن دانی