گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۱

 

گفتی که اگر میطلبی تدبیری

هرچت باید بخواه بیتأخیری

زلفت خواهم ازانکه در میباید

دیوانگی مرا چنان زنجیری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۲

 

دل روی بدان زلفِ سرافراز آورد

با هر شکن زلف تو صد راز آورد

روزی زسرِ زلفِ تو موئی سرتافت

سودای تواش موی کشان باز آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۳

 

گه لعلِ تو از قند دلم خواهد تافت

گه زلفِ تو از بند دلم خواهد تافت

از زلفِ درازِ تو دلم میتابد

تابش در ده چند دلم خواهد تافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۴

 

تا زلف ترا به خونِ دل، رای افتاد

دل در سرِ زلفِ تو به صد جای افتاد

از بس که سرِ زلفِ تو کردند به خم

دیدم که سرِ زلفِ تو در پای افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۵

 

در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است

هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است

مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است

باری ز حساب عقل ما بیرون است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۶

 

ای بیخبر از رنج و گرفتاری من

شادم که تو خوشدلی به غمخواری من

تا غمزه به خونِ دلِ من بگشادی

در زلف تو بسته است نگونساری من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۷

 

گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم

ور بندهٔ کس شوم غلام تو شوم

چون دست به دامِ زلفِ تو مینرسد

هم آن بهتر که صیدِ دامِ تو شوم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۸

 

چون نیست ز عقل ذرّهای توفیرم

تا می چه کنم عقل، کمش میگیرم

دیوانگی عشقِ توام میباید

تا بو که ز زلفِ تو رسد زنجیرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۹

 

تا زلفِ زره ورت به هم تافته شد

گوئی که هزار نافه بشکافته شد

زنجیرِ سرِ طرهٔ مشکین رنگت

از تابشِ خورشید رخت تافته شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۰

 

تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی

این سوخته را دل به عذاب افکندی

از زلفِ سیاهِ تو جهان تیره از آنست

کان زلفِ سیه بر آفتاب افکندی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۱

 

چون مشکِ خط تو سایه‌ور می‌افتد

خورشید به زیرِ سایه درمی‌افتد

زیبنده‌ترست موی و بالا باری

کان موی به بالای تو برمی‌افتد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۲

 

زلف تودگر ز دست نگذارم من

تا بو که دل از شست برون آرم من

گویم که دلِ مرا چراندهی باز

گوئی که برو دلِ تو کی دارم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۳

 

ای پردهٔ دل پرده نوازت بوده

جان هم نَفَسِ پردهٔ رازت بوده

من چون سرِ زلفِ تو به خاک افتاده

دست آویزم زلفِ درازت بوده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۴

 

بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست

در درد بسوخت و هیچ درمانش نیست

گفتم که سرِ زلفِ تو دستش گیرد

در پای فکندی که سر آنش نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۵

 

گر لعلِ لبِ تو دَرِّ شهوارم داد

زلف تو ز پی شکست بسیارم داد

با لعلِ لبِ تو کارِ ما چون زر بود

زلفت به ستیزه تاب در کارم داد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۶

 

تا کی کمرِ عهد و وفا باید بست

زنّارم ازان زلفِ دو تا باید بست

چون کارِ من از لبِ تو مینگشاید

دل در سرِ زلفِ تو چرا باید بست

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode