واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۱
راستان را، ز نهاد کج دوران چه زیان؟
زآنکه در کوزه کج آب نه استد جز راست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۲
حشمت و کوکبه از شاه و، فراغت ز گداست
چتر طاووس دهد جلوه و، شاهی ز هماست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۳
بر آن جمال نکو غازهای نه در کار است
شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۴
گوشمالی ز فلک، گوش ترا به ز در است
صفحه سیلی استاد از این نکته پر است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۵
چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب
پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۶
تندی، حریف خوی ملایم نمی شود
در جنگ آب و آتش بنگر ظفر کراست؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۷
امروز بیتو خاطر صحبت مشوش است
موج می از فراق تو نعلی در آتش است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۸
لذت دگر از شراب جستن غلط است
از جوی سراب، آب جستن غلط است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۹
عیش گیتی پر نمک و شور و شر است
کیفیت از این شراب جستن غلط است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۰
دست ما و دامنش از بس بهم خو کرده اند
دامنش در دست ما چون پنجه پای بط است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۱
شود ز نرمی بسیار، خصم سرکش تند
زبان شعله دراز از تنزل شمع است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۲
خصم چون تندی کند، افتادگی آن را رواست
خاکساریها در این توفان، چو خاک کربلاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۳
آهم از تاب گل روی تو، آتش فام است
ناله ام، چون نفس سوخته بی آرام است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۴
خوشدلی کسی بجهان کار خردمندان است؟
پسته با مغز ندانم که چرا خندان است؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۵
بر ما سخن سرد عزیزان نه گران است
کآن بر دل ما چون نفس شیشه گران است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۶
دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است
چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۷
گفتم: به لب چاه زنخدان تو آن چیست؟
گفتا،لب او خنده زنان: هیچ، دهان است!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۸
بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهانست
بی ذکر تو، دل خانه بی آب روان است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۹
زر چو شد جمع، ز خود حادثه بر می آرد
آتش خرمن گل، بر سر هم ریختن است!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۰
قد چو خم گردید، روشن شد که وقت مردن است
شمع را چون سرنگون سازند، وقت کشتن است