گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۹

 

آن که نی نام به دست است مرا زو نه نشان

دست بگرفته مرا در عقب خویش کشان

اوست دست من و پا نیز به هر جا که رود

پایکوبان ز پیش می روم و دست فشان

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۰

 

کی شود سوز قتیلت کشته زیر تیره خاک

زانکه این آتش ز جان روشن او خاسته ست

چون تواند عاشق از طوق وفایت سر کشید

قمری آسا طوق او از گردن او خاسته ست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۱

 

مهمان توام در صف ارباب ارادت

بنشسته به هر چیز که آید ز تو راضی

بنهاده به خوان کرمت دیده امید

انعام تو را منتظرم نه متقاضی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۲

 

ای که در شرع خداوندان حال

می کنی از سنت و فرضم سؤال

سنت آمد رخ ز دنیا تافتن

فرض راه قرب مولا یافتن

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۳

 

آن است دوستدار که هر چند دشمنی

بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر

بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو

گردد بنای عشقش ازان استوارتر

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۳

 

هر کس که از هجوم محبت مریض شد

داند طبیب خویش لقای حبیب را

چون بر سرش طبیب بهشتی نهد قدم

بخشد شفا ز علت هستی طبیب را

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۴

 

هرکه خیزد بامداد از خواب و نبود در سرش

جز خیال خورد ازو آیین بیداری مجوی

وانکه شوید دست چون پای از سر بستر کشید

تا به خوان و سفره آرد دست، دست از وی بشوی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۵

 

کیست دانی صوفی صافی ز رنگ تفرقه

آن که دارد رو به یکرنگی درین کاخ دو رنگ

نگسلد سر رشته سرش ز جانان گر بفرض

ره بر او گیرد ز یک سو شیر و دیگر سو پلنگ

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۶

 

چون دلبر ما ز پرده رو ننماید

کس نتواند که پرده زو بگشاید

ور جمله جهان پرده شود باکی نیست

آنجا که پی جلوه جمال آراید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۷

 

هر که گوید که به آن جان جهان نزدیکم

باشد آن دعوی نزدیکی او از دوری

وان که گوید که ازو دورم، آن دوری او

هست در پرتو نزدیکی او مستوری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۲

 

جوانمردی دو چیز است ای جوانمرد

به سویم گوش کن تا گویمت راست

یکی آن کز رفیقان درگذاری

اگر هر لحظه بینی صد کم و کاست

دویم آن کز تو ناید هیچگاهی

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۳

 

چو نان خشک نهد پیش خویش ناداری

که روح را دهد از خوان فقر پرورشی

به نان خورش چو شود طبعش آن زمان مایل

چو ذکر عافیتش نیست هیچ نان خورشی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۴

 

گر درآید توانگری با تو

بهر روزی بدو مکن پیوند

ممسکی را کفیل خود مشمار

مدبری را خدای خود مپسند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۵

 

جمع است خیرها همه در خانه و نیست

آن خانه را کلید بغیر از فروتنی

شرها بدین قیاس به یک خانه است جمع

وان را کلید نیست بجز مایی و منی

هان احتیاط کن که نلغزی ز راه خیر

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۶

 

گر کند جای به دل عشق جمال ازلت

چشم امید به حوران بهشتی ننهی

کی مسلم شودت عشق جمال ازلی

تا بر آفاق همه تهمت زشتی ننهی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۸

 

قسمت رزقت ز ازل کرده اند

چند پی رزق پراکندگی

فایده زندگیت بندگیست

سر مکش از قاعده بندگی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۹

 

گرچه زندان است بر صاحبدلان

هر کجا بویی ز وصل یار نیست

هیچ زندان عاشق مشتاق را

تنگتر از صحبت اغیار نیست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۲

 

هر که بینی که پس از پرورش فقر او را

در صف زنده دلان نام به ارشاد رود

باد دعوی به سر او مبر ای خواجه مباد

که از این بی ادبی دین تو بر باد رود

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۳

 

کار بی اختیار خواجه مکن

ای که داری به بندگی اقرار

هرکجا اختیار خواجه بود

بندگان را به اختیار چه کار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۴

 

هر که ایمان تو را کندن و پیوستن گفت

باید آن قول پسندیده ازو بپسندی

حاصل معنی آن کندن و پیوستن چیست؟

یعنی از خلق کنی دل، به خدا پیوندی

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۶
sunny dark_mode