ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵ - آغاز کتاب سندباد
دست در روزگار می نشود
پای عمر استوار می نشود
شاهدی خوب صورت است امل
در دل و دیده خوار می نشود
شاد می زی که در عروس مرگ
[...]
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵ - آغاز کتاب سندباد
ای آن که تو در زیر چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور دایم که در ره آگفتی
این مایه ندانی که چو رفتی رفتی
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵ - آغاز کتاب سندباد
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز؟
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر
می آموزم تا به تن اندر جان است
نتوان دانست بو که بتوان دانست
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر
آن را که غمی بود که بتواند گفت
غم از دل خود به گفت بتواند رفت
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر
آن کس که دل خوش به جهان آورده ست
از خانه سیمرغ نشان آورده ست
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر
ولربما فات المراد و ما به
فوت ولکن ذاک بخت الطالب
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر
هست بردن علم و دانش نزد نادان همچنانک
پیش کر بربط سرای و پیش کور آیینه دار
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۷ - داستان گرگ و روباه و اشتر
زین بیش غم زمانه نتوان خوردن
چه توان کردن چو هیچ نتوان کردن
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
هایل هیونی تیز دو، اندک خور بسیار رو
از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن
هامون گذاری کوه وش، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن
چون باد و چون آب روان در دشت و در وادی دوان
[...]
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
بسیار بگفتم ای دل بد پیوند
با عشق مکوش و دل به هر عشوه مبند
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
بچه بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
هر روز فلک حادثه نو زاید
کاندیشه به جهد، مثل آن ننماید
روشنتر از آفتاب رایی باید
تا مشکل روزگار را بگشاید
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
آنجا که نباشی تو از اینهام چه سود
وآنجا که تو آمدی بدینهام چکار؟
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
اذا رایت نیوب اللیث بارزه
فلا تظنن ان اللیث مبتسم
هم بگذرد این عنا و رنج و هوسم
روزی به مکافات تو آخر برسم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
قدم بر جان همی باید نهادن
در این راه و دلم این دل ندارد
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
رنگ گلت از دلم سرشتند
چونانکه ز عشق تو گل من
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۸ - داستان شاه کشمیر با پیلبان
در زین عنایت تو فتراکی هست
تا در زند این بنده به فتراک تو دست