گر همی در کوی وحدت آشنایی بایدت

ورهمی در معرفت روی و روایی بایدت

ساکن و جنبندهٔ عالم گواهی می‌دهند

گر همی بر هستی صانع گوایی بایدت

از وجود این صنایع دیده را کحلی بساز

[...]

چون گل چه کنی ز عشق پیراهن چاک‌؟

مانند سمن سیم درانداز به‌خاک

احداث چرخم از تک و از پوی سیر کرد

از نعت موی و از صفت روی سیر کرد

افروخته بهر طرف از گل چراغها

چون روی دلبران شده از لاله باغها

امراض حرص و مایه سوداء وداء عجب

بیرون کشیده باده لعل از دماغها

از فضل هزار گونه باد اندر سر

سودای هزار کیقباد اندر سر

پیوسته زین سه یار طلب رنگ و بوی خویش

بی این سه در جهان نبود هیچ رنگ و بوی

با یار لعل روی و بت زرد چهره باش

از عون آنکه هست همیشه سپید روی

در حل و عقد حادثه گه گه به پیش نه

[...]

الم تر ان شعری سار عنی

و شعرک حول بیتک یستدیر

ستبدی زمانی تفکر حدیثی

شنیدی ز ما بی تفکر حدیثی؟

از بعد آن زمانه ندانم کزو چه خواست؟

چرخش ز حادثات بیفزود یا بکاست؟

از کر و فر بخت بعز ماند یا بذل؟

در جستجوی رزق بچپ رفت یا براست؟

در کوی خرابات و سرای او باش

منعی نبود درآی و بنشین و بباش

اس ارملا اذا عرا

وارع اذالمرء اسا

چیست آن آسمان پر ز نجوم؟

و انجم آن بشکل دیگرگون

لذت عیش در برش موقوف

دیده عقل در رخش مفتون

سرخ و سبز و سیاه و زرد و بنفش

[...]

ای جهان از تو شیر نر در بر

روزگار از تو یافته هر سر

ای جهان از تو سیرتر در بر

روزگار از تو تافته هر سر

چیست آن خوب لعبت ساده؟

نور رخسار دلبران داده

پیش او وقت خویش آید و خوش

بدو روز و دو شب فزون زاده

راست بر گونه پیاله لعل

[...]

بتازی و ترکی بتازی ازین پس

چو بر حلبه عشق لختی بتازی

ببازی در این کوی آخر دل و جان

اگرچه درآئی باول ببازی

اطراف عارضی که چو بر غراب بود

از جور دور چرخ چو اطراف باز شد

و آن جامه ای که تبتی او را طراز بود

از دست روزگار رباحی طراز شد

و آن خسرو شباب که با برگ و ساز بود

[...]

چون باده بفرمان تو نوشیم ز صد بحر

در مجلس ما جرعه یک جام نیاید

در آب تو غرقه شده جز سوخته نبود

در آتش تو سوخته جز خام نیاید

و آنروز که خواننده تو باشی همه دنیا

[...]

خرسندم اگر سال بسالت بینم

در عمر اگر شبی خیالت بینم

یا غلة الشوق فی اثناء اغلالی

لا ترخصینی فمثلی یشتری غالی

هذا الغلو الی کم فی احتساء دمی

و اننی فی هواکم عاشق غالی

از کوی عقل بگذر و دیوانگی گزین

با صورت حماقت هم خانگی گزین

خواهی که آشنا نشوی با هزار غم

از هرچه عقل گوید بیگانگی گزین

خواهی که رنج بینی در بخردی گریز

[...]