گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

آنم که برد رشک بر امروز، دی‌ام

جانم، خردم، دلم ندانم که چی‌ام

چون پرسیدی با تو بگویم که کی‌ام

سلطان سخن اثیر اخسیکتی‌ام

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

تا دست به چشم شوخ و تنگش داریم

کفری سر زلف مشک رنگش داریم

مائیم دلی و نیم جانی ز غمش

و آن نیز برای صلح و جنگش داریم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

جوینده آن خاطر عاطر ماییم

دیوانه ی آن دو چشم ساحر ماییم

در خاطر ما همه تویی، لیک تو را

چیزی که نمی‌رسد به خاطر، ماییم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

دل، بر تو بدل نمی گزیند چه کنم

جز با غم تو نمی‌نشیند چه کنم

وین دیده که امروز تو را می‌بیند

فردا که مبادا که نبیند، چه کنم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

غمگین دلکی، ز راه دور آوردم

او می‌نامد، منش به زور آوردم

آنجاش ز دست کافری بِربودم

وین جاش به پای خود به گور آوردم

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

بنشین و ز دل هوای خوبان بنشان

کاین قوم، ز مردمی ندارند نشان

یاری که در او، وفا نبینی مطَلَب

شاخی که در او میوه نباشد منشان

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

عشق تو، کزو چاک زدم پیراهن

بگرفت مرا، چو پیرهن پیرامن

تا سر ز گریبانش برآوردم من

من باز ندانم ز گریبان دامن

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

من بودم و دوش، یار سیمین تن من

جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من

آنها، همه صبحدم پراکنده شدند

جز خون جگر، که ماند در دامن من

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

سودای میان تهی، ز دل بیرون کن

از ناز بکاه و بر نیاز افزون کن

استاد تو عشق است، چو آنجا برسی

او خود بزبان حال گوید، چون کن

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

حسن نباید که بود بیش از این

عشق نباید که بود پیش بین

آن لب و خط بین تو که گویی فتاد

رهگذر مورچه بر انگبین

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

چشمم که همیشه جوی خون آید از او

همواره مرا، بخت نگون آید از او

زان ترس بگریم، که خیال رخ تو

با اشک مبادا، که برون آید از او

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

دل بسته اوست چون جدا مانده از او

جان زنده بماناد، که وامانده از او

دل ماند مرا، از او غلط می گویم

آن دل بنَمانده‌ست که جا مانده از او

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

لطفی است ز لعل دلستان آخر تو

یا طاق بقای بر زبان آخر تو

گر نیست تمیزی که ببینی ما را

روزی به غلط بگوی کان آخر تو

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

تا از بر من برفتی ای بینائی

ز اندیشه هجر تو شدم شیدائی

تا تو بسلامت ای صنم باز آئی

ما و غم و کنج خانه و تنهائی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر دل ندهی، از تو شکایت کنمی

دانم که شکایت، به چه غایت کنمی

گر پرده‌دری نباشد اندر حق تو

زآنها که تو کرده‌ای، حکایت کنمی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

گر با من دُردخواره داری سرِ می

قارون شوی امشب چو من از گوهر می

دل یک تنه و لشکر غم بیعدد است

لابد مددی بیابد از ساغر می

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

نی گفت که پای در گلم بود بسی

با آنکه بریدند سرم در هوسی

نی دم که از آن بخود دمم زعشق کسی

معذورم دار، اگر بنالم نفسی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای خالق ذوالجلال وای بار خدای

بیشم مدوان در بدر و جای بجای

یا خانه امید مرا در دربند

یا قفل مهمات مرا در بگشای

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

گه طعمه‌ مور، اژدهایی سازی

گه از پر پشه‌ای، همایی سازی

در هم شکنی کاسه صد کسرا را

تا دسته کوزه گدایی سازی

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

شبها، ز تو من دور و تو یار دگری

من در غم تو، تو غمگسار دگری

سودای تو تا به روز هم‌خوابه ی من

تو خفته به ناز در کنار دگری

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode