گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

آنرا که بد امید وصال از چشمت

دور از لبت افتاد به حال از چشمت

وان دل که ز عشق حله در گوش تو شد

خورده ست هزار گوشمال از چشمت

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

دل بر سر کوی تست سرمست غمت

تن همچو دل اوفتاده در شست غمت

درمانده آنم که چه بر خواهد داشت

جانی که به پای بردم از دست غمت

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای کم زده خورشید فلک از رایت

عاجز شده کان ز طبع گوهرزایت

آن زهره نداشت رنج کاید بر تو

آمد به بهانه بوسه زد بر پایت

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

گندانی را کز آفتابه ش نم زاد

چون آتش خاطر آب خود داد به باد

از نام نکو گو پس ازین دست بشو

کان تهمت آفتابه بر طشت افتاد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

پیروزه آسمان نگینم زیبد

بر توسن روزگار زینم زیبد

در خرمت نظم و نثر چون خاقانی

حقا که هزار خوشه چینم زیبد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

با من چو شبی به وصل در پیوندد

ننشسته هنوز رخت بر می بندد

بنشینم و در فراق او می گریم

برخیزد و بر گریه من می خندد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

گر یار به خون تو کمر در بندد

ای دل مکن آنچه از تو خرد نپسندد

گر خون گریم نهان تو بیرون خوش باش

من گریم به بود که دشمن خندد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

گندانی را که گند بدعت دارد

فرابه به سنگلاخ ما می آرد

او را همه وقت پشت پا خاریدی

اکنون به سر من که سرش می خارد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

دهر ار چه غم نامتناهی دارد

در کار دلم بسی تباهی دارد

عاجز شده ام از آنکه این موی سپید

از بهر چه در سرم سیاهی دارد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

گل از رخ گلرنگ تو تشویر خورد

نرگس ز کمان ابروت تیر خورد

در نیشکر سبز شکر در طفلی

گویی ز لب چون شکرت شیر خورد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

از روی خرد شعر ترا ای سره مرد

ماننده به آب بیلقان باید کرد

این گرچه پر از خطاست می باید خواند

وان گرچه پر از گه است می باید خورد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

دل گر سوی لهو و ناز کم می یازد

شاید که ز غم به خود نمی پردازد

چندین غم دل که سوی ما می تازد

گر دل همه از سنگ بود بگدازد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

چون طبع تو با یار جفا می ورزد

دل در غم تو ز بیم جان می لرزد

گیرم که جهان بجز وصل تو نیست

انصاف بده همه جهان این ارزد؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

چون لشکر عارضه به بد رای تو زد

بر عرض شریف عالم آرای تو زد

بودی ز شرف رسیده بر چرخ نهم

بر تو نرسید دست بر پای تو زد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

دریاب دلی را که به داغت سوزد

زان پیش که خط از پر زاغت سوزد

افروز چراغ دل و گر نی فردا

با من همه روغن چراغت سوزد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

هر دم به تو خصمی دگرم برخیزد

ترسم که ز عشقت اثرم برخیزد

وآن روز که ساعتی برم بنشینی

بیمست که عالم از سرم برخیزد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

گفتم ز سپاهان مدد جان خیزد

لعلی است مروت که از آن کان خیزد

کی دانستم کاهل سپاهان کورند؟

با آنهمه سرمه کز سپاهان خیزد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

بر عمر دراز شه علامت باشد

رنج قدمش چو با سلامت باشد

رنجوری پای او دلیل است بر آنک

درد سر او روز قیامت باشد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

شکرست که جان لطف بر جای بماند

صحت بر شاه عالم آرای بماند

المنة لله که ازین رنج برست

پایی که ازو زمانه بر پای بماند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

با من ز تو یادگار جز درد نماند

دور از تو ز من جز نفسی سرد نماند

هجری که ز من خون جگر خورد بزیست

صبری که مراعات دلم کرد نماند

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode