گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

کار با جمعی مرا افتاده در بحث سخن

بی سر و پا جمله همچون ساکنان بادیه

هرزه گویی چند همچون سرخوشان انجمن

مرده رنگی چند همچون تشنگان بادیه

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲ - هجو حساد شعر

 

سلیم اعدای تو حیوان چندند

به ایشان ترک هر بیش و کمی کن

چوز خمی می رسد از ناکسانت

برآن از چرب نرمی مرهمی کن

ز شیطان خود نشاید بود کمتر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - صاحب مال و جاه را ز جهان

 

صاحب مال و جاه را ز جهان

آفتی نیست تا بود زنده

زان که هر جا دعا و تعویذی ست

همه باشد به نام دارنده

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - هرچند که تاجریم ای غیر

 

هرچند که تاجریم ای غیر

ما هر دو درین فسرده بازار

فرق است میان ما، که داریم

من آینه و تو شیشه دربار

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - هجو کسی

 

خواجه از بس ممسک و رذل و خسیس افتاده است

گر شکست عمر بیند، از شکست نان به است

صورت زشتش خبر از معنی او می دهد

ظاهری دارد که از وی باطن شیطان به است

نفعی از هرکس که بیند، بهتر از فرزند اوست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - طلب کلاه

 

شب خرد دید سربرهنه مرا

گفت ای از تو پشت معنی راست

تو که سوگند چرخ بر سر توست

سر برهنه چرایی، این چه اداست

آسمان تاج آفتاب آرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - در باب منع بواب که اجازهٔ آمدن نداد

 

صاحبا! مقصود صاحب دولتان از پرده دار

غیر ازین نبود که او مانع شود بیگانه را

من که چون دود سپندم خانه زاد بزم تو

نیست لایق تا به من هم خواند این افسانه را

منع کن او را ز مانع گشتن من، زان که نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸ - بی سواری در سواد هند بودن مشکل است

 

بی سواری در سواد هند بودن مشکل است

اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است

بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید

گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!

دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - موسم عیش، طفلی و پیری ست

 

موسم عیش، طفلی و پیری ست

که نشاط این دو وقت فیروز است

وقت گلگشت باغ و سیر چمن

اول روز و آخر روز است

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode