گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۱

 

ای خلقت تو زخاک وز آب منی

چندین چه تکبّر کنی آخر چو منی

خواهی که شوی زهر دو عالم آزاد

زنهار سخن مگو تو از ما و منی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۲

 

از کبر مدار هیچ در دل هوسی

از کبر به جایی نرسیده است کسی

چون زلف بتان شکستگی عادت کن

تا صید کنی هزار دل در نفسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۳

 

آن کس که سرشته باشد از آب منی

او را نرسد که او کند کبر و منی

این است حدیث مصطفای مدنی

من اکرمَ عالماً فقَد اکرمَنی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۴

 

دردا که تو از غرور وز بی خبری

بس بی خبری از آنچ بس بی خبری

گر می خواهی که بازیابی خود را

در خود منگر چنانک در خود نگری

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۵

 

الورد یقول بعد ما کنت اناس

قد صرت من العجب مهانا واداس

العجب دعوا فاعتبروا یا جلّاس

طیبوا و تواضعوا و خلّوا الوسواس

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۶

 

ای خسته و بسته از پس بینی خویش

بینی که چه بینی تو زخود بینی خویش

بینی کنی و به خلق کمتر بینی

بینی که چه آید به تو از بینی خویش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۷

 

از خود بینی اگر شوی مست غرور

دوران فلک بر تو شود دیدهٔ مور

چون دیده اگر شوی زخود بینی دور

در دایرهٔ نقطه شوی دیدهٔ نور

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۸

 

ای نفس به سوی حق چنین نتوان شد

در حضرت او بی دل و دین نتوان شد

از خود بینی تو را به خود پروا نیست

با این همّت خدای بین نتوان شد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۹

 

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود

زان دیده جهانی دگرت دیده شود

گر تو زسر پسند خود برخیزی

کارت همه سر به سر پسندیده شود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۰

 

از خوی بد تو زان همی رنجد کس

کاندر نظرت هیچ نمی سنجد کس

یک پوست فزون نیست تو را در همه تن

چون از تو پُر است کی درو گنجد کس

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۱

 

از غایت خودپسندی و خودبینی

عالم همه نیکند و تو شان بدبینی

کس نیست که کس نیست همه کس داند

گر باز کنی دیدهٔ دل خودبینی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۲

 

خودبین هرگز به هیچ حاصل نرسد

تا جان ندهد به عالم دل نرسد

با بدرقهٔ صدق و رفیق اخلاص

در راه طلب هیچ به منزل نرسد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۳

 

یک دم چو نئی تو عاشق صادق عیش

کی دریابی حلاوت صادق عیش

تو از سر عجب خویش معشوق خودی

معشوقهٔ خویش کی بود عاشق عیش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۴

 

چون خاک به زیر پایها فرسودن

به زانک به عجب آب روی افزودن

چون آتش اگر تیز شوی می شاید

چون باد سبکبار نشاید بودن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۵

 

گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی

دایم زچه در پی هوا و هوسی

خود را زهمه بیشترک می بینی

هر دم چو رسن تاب از آن بازپسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۶

 

یکچند دویدیم نه بر راه صواب

برداشته از روی خرد پاک نقاب

اکنون که همی باز کنم دیده به خواب

هم نامه سیه بینی و هم عمر خراب

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۷

 

در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب

آن قدر که ممکن است از وی دریاب

ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب

عمری یابد گذشته و خانه خراب

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۸

 

گر شیر دلی صید هراسان مطلب

دشوار شود حاصل آسان مطلب

گنجی که دفینه در زمین روم است

تو از سر غفلت به خراسان مطلب

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۹

 

دل را تو همه جگر دهی افسوس است

خود را همه درد سر دهی افسوس است

واین عمر که مایهٔ حیات ابدی است

بیهوده به باد بردهی افسوس است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۶۰

 

افسوس که عمر رفت و هشیاری نیست

دردا که امید خویشتن داری نیست

گفتم که چو بیدار شوم روز شود

هیهات که روز گشت و بیداری نیست

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode