گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۱

 

جان بر گرهِ زلفِ تو آموخته گیر

بی روی تو چشم از دو جهان دوخته گیر

دل را که چو پروانه به پای افتادست

چون شمع اگر بسر برم سوخته گیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۲

 

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز

چون شمع ز تو سوخته میمانم باز

کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت

غمهای دلم مگر به شبهای دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۳

 

تادور فتادهام از آن نادره کار

دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار

من چون شمعم که در فراقِ رخِ یار

شب میسوزم به روز میمیرم زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۴

 

دل در غم عشقِ دلفروزم همه شب

وز آتش دل میان سوزم همه شب

هستم چو چراغ مرده تا شب همه روز

وز سوز چو شمع تا به روزم همه شب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۵

 

تا آتشِ عشقِ او برافروخت مرا

در اشک چو شمع غرقه میسوخت مرا

عمری میگفت رخ به تو بنمایم

چون رخ بنمود دیده بر دوخت مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۶

 

در عشق چو شمع من به سوزم زنده

در سوز بروی دلفروزم زنده

امشب همه گردِ من درآیند به جمع

زیرا که چو شمع تا به روزم زنده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۷

 

تا روی به روی دلفروز آوردیم

چون شمع گداختیم و سوز آوردیم

بس شب که میان جمع اندوهگنان

چون شمع به صد سوز به روز آوردیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۸

 

هر دل که ره چنان جمالی یابد

گر خورشیدی بود زوالی یابد

با هجر بساختم که پروانه ز شمع

ناکام بسوزد چو وصالی یابد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۹

 

با دل گفتم که راه دلبر گیرم

چون راه به پای شد ز سر درگیرم

واکنون که چو شمع ره به پای آوردم

در سوز بمُردم چه ره از سر گیرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۰

 

امشب به صفت شمع دلفروزم من

میگریم و میخندم و میسوزم من

ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم

زیرا که چو شمع زنده تا روزم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۱

 

خورشید ز سوزِ من سراسیمه بسوخت

مه را ز طنابِ آه من خیمه بسوخت

چون شمع تنم بماند دانی که چه بود

یک نیمه در اشک رفت و یک نیمه بسوخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۲

 

تا چند قفا ز نیک و بد خواهم خورد

خونابهٔ خصم بی خرد خواهم خورد

بر سفرهٔ سفلهای اگر بنشینم

چون شمع بر آن سفره ز خود خواهم خورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۳

 

زین کار که در گردنِ من خواهد بود

آتش همه در خرمنِ من خواهد بود

با سر نتوانم که زیم زانکه چو شمع

سر بر تنِ من دشمن من خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۴

 

چون عین بریدگی بود دوختنم

پس بی خبریم به ز آموختنم

چه سود چو شمع اول افروختنم

چون خواهدْ بود آخرش سوختنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۵

 

شمعم که خوشی میان سوزم بکُشند

گر بهتر و گر بتر فروزم بکُشند

گر شمع نیم چرا به هر جمع مرا

شب میسوزند تا به روزم بکُشند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۶

 

شمعم که غذای من ز من خواهد بود

در چنبر حلقِ من رسن خواهد بود

کس را چه گناه کاین همه سوز و گداز

چون شمع مرا ز خویشتن خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۷

 

شمعم که چنین زار و نزار آمده‌ام

در سوختن و گریهٔ زار آمده‌ام

از اشک نمیرد آتشِ من همه شب

چون شمع ز آتش اشکبار آمده‌ام

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۸

 

گر میسوزم مرا مکن چندین عیب

کاتش دارم چو شمع دایم در جیب

زان میسوزم مدام تابوکه چو شمع

تن را در جان گدازم و جان در غیب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳۹

 

گفتی چه کنم تا شب من گردد روز

وز نورِ سوادِ فقر گردم فیروز

یک شمع اندیش هر دو عالم وانگه

گر آتشِ عشق داری آن شمع بسوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۰

 

دانی تو که شمع را چرا افروزند

تا کشتنش و سوختنش آموزند

چون آتش سوزنده غیب است بسی

چیزی باید که دایمش میسوزند

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode