عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۱
جانا بگذر به کوی ما یک باری
برگیر قدم به سوی ما یک باری
در خاک نظر چه میکنی بیهوده
آخر بنگر به روی ما یک باری
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۲
دل بِهْ ز تو دمساز نیابد هرگز
جان جز ز تو اعزاز نیابد هرگز
با جملهٔ خلق اگردرآمیزی تو
کس شیوهٔ تو باز نیابد هرگز
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۳
گر جان گویم هست پس پردهٔ تست
ور دل گویم به در برون کردهٔ تست
ز آوردهٔ من در گذر و سر در نه
زیرا که همه به هم برآوردهٔ تست
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۴
بس طیره بماندم ز طنّازی تو
بس سخت فتادم از سرافرازی تو
تا کی باشیم همچو طفلان شب و روز
نظارگیان بوالعجب بازی تو
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۵
تا چند من سوخته را رنجانی
تاکی کشیم به تیغ سرگردانی
نه با خودم و نه بیخود از حیرانی
گر هیچ نگویم تو نکو میدانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۶
نه مرهم خون خوارهٔ خود خواهی کرد
نه ماتم آوارهٔ خود خواهی کرد
برخیز که بیچارهٔ کار تو شدم
گر چارهٔ بیچارهٔ خود خواهی کرد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۷
هر کاو نه به جان کناره جوید از تو
در روز همی ستاره جوید از تو
هر چاره که جستم از تو بیچاره شدم
بیچاره کسی که چاره جوید ازتو!
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۸
از آهِ درون کام و زبانم بمسوز
وز فرقت خود به یک زمانم بمسوز
فعل بدمن بپوش و خونم بمریز
بر دردِ دلم ببخش و جانم بمسوز
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۹
در ششدرهٔ غمم بمگداز آخر
لطفی بکن و حجاب بردار آخر
چون شمع بسوختم ز عشقت صد بار
یکبارگیم بسوز یکبار آخر
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۰
هر لحظه همی بیشترم میسوزی
هر روز به نوعی دگرم میسوزی
چون با من بی دل بنمی سازی تو
از بهر چه چندین جگرم میسوزی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۱
تا در دل من آتش عشقِ تو فروخت
از نیک و بد جهان مرا چشم بدوخت
سر جملهٔ کار خود بگویم با تو
درد تو مرا بکشت و عشق تو بسوخت
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۲
تا کی دل و جان دردمندم سوزی
وز آتش عشق بندبندم سوزی
چون سوخته و فکندهٔ راه توام
چندم فکنی ز چشم و چندم سوزی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۳
من با تو بدی نکردم ای بینایی
کاندوه تو میخورم بدین تنهایی
تونیز به اندوه خودم باز گذار
اندوه بر اندوه چه میافزایی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۴
هم رهبر این عاشق گمراهی تو
هم مونس خلوت سحرگاهی تو
میسوزم و ازسوز من آگاهی تو
از سوختهٔ خویش چه میخواهی تو
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۵
گر بی تو دمی خون جگر مینخورم
آغشته همی شوم ز خون جگرم
کار تو به هیچ گونه پی مینبرم
سر گردانا که من به کارتو درم!
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۶
گه راندهٔ دربدرم میداری
گه غرقهٔ خون جگرم میداری
این از همه سختتر که درد دل من
میدانی و زیر و زبرم میداری
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۷
گاهی به بر خویشتنم میخوانی
گاهی ز در خویشتنم میرانی
سرگشته و کشتهٔ توام میدانی
تا چند بخون جگرم گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۸
ای عشقِ تو کیمیای سرگردانی
وی کوی تو در بادیهٔ حیرانی
چون میدانم که حالِ من میدانی
تا چند به خونِ جگرم گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۹
هر لحظه به سوی من شبیخون آری
دست از دو جهان در دل مجنون آری
گر ناله کنم که پرده برگیر آخر
چیزی دگرم ز پرده بیرون آری
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۰
گه با من دلخسته کنی دمسازی
گه چون شمعم بسوزی و بگدازی
هر شب همگی رهم بگیری تا روز
هر روز ز نو در غلطم اندازی