گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۱

 

چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی

به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۲

 

شیرینی نشاط، جهان را گرفته است

صبح از هوای تر شکر آب دیده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۳

 

عکس رخ تو آینه را چون نگار بست

بر گرد شهر حسن ز آهن حصار بست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۴

 

موجی است که تاج از سر فغفور رباید

چینی که در ابروی تو ای تلخ جبین است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

کاکل چه گنه دارد، دستش ز قفا واکن

هر فتنه که می بینم در زیر سرزلف است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۶

 

به فریب کسی ز راه مرو

یوسف من، اگر برادر توست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۷

 

آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ

زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۸

 

از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند

آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۹

 

تخم نیکی را زمین پاک، اکسیر بقاست

قطره آبی که نوشد تیغ، جوهر می شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۰

 

سهل باشد بند کردن ناخنی در بیستون

پیش برق تیشه من کوه میدان می دهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۱

 

به فریاد کس از خواب صبوحی برنمی‌خیزد

مگر بر دست و پای آن پری‌رو آفتاب افتد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۲

 

در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش

ز شبنم آب حسرت غنچه‌ها را در دهان گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۳

 

بهای بوسه‌اش سر می‌دهم چون زر نمی‌گیرد

خیالی کرده‌ام با خویش اما سر نمی‌گیرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۴

 

ز ابرو یک سر و گردن بلند افتاده مژگانش

کمان پرزور چون افتد خدنگ او رسا باشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۵

 

مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد

پر برآورد (و) کنون شوق پریدن دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۶

 

آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد

ورنه با شعله خوی تو که بس می آید؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۷

 

نفس شمرده زن ای بلبل نوا پرداز

که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۸

 

ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد

حنای عیدمی (ظ: من) از بهر بوسه پیدا شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۹

 

شود سعادت دولت نصیب اهل قلم

هما ز کوچه این استخوان بدر نرود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۰

 

جمعی که زیر چرخ شبی روز کرده اند

چون شمع، دل خنک به نسیم سحر کنند

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode