گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

اعدای تو را خاک بود مأوایش

تیغ تو بود به فرق دشمن جایش

خصم تو اگر به آسمان بگریزد

چون بادبرک زمین کشد از پایش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

شاها همه خلق بنده همت تو

اقبال سعادتند در خدمت تو

گردون به لباس تازه ممتازم کرد

چون دست زدم به دامن دولت تو

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

شاها بودم نشسته در خلوت خود

امید گسسته بودم از راحت خود

چون سایه به خاک راه یکسان بودم

از لطف تو راست کرده ام قامت خود

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای شاه چراغ بزمت افروخته اند

اعدای تو را شعله صف سوخته اند

در روز ازل قبای شاهنشاهی

بر قامت جامه زیب تو دوخته اند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای شاه چو سرو باغ یکتا شده ام

انگشت نمای در بخارا شده ام

عمریست که بنده بی سر و پا بودم

از لطف تو صاحب سرو پا شده ام

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای شسته به مشک تر دهان قلمت

پرورده به مغز استخوان قلمت

ننهاده به حرف تو کسی انگشتی

چون شمع دراز است زبان قلمت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

صاحب جاها تویی رفیع الدرجات

باشد قلمت خضر و دوات آب حیات

امروز مرا به سر خطی شاد بکن

عمریست امیدوارم از ماه برات

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

ای شیشه به آب خضر کام قلمت

وی گشته علم چو سرو نام قلمت

در پیش تو خصم لام نتواند گفت

بربسته لب حسود نام قلمت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

صاحب جاها فراغت از دل یابی

از نخل مراد خویش حاصل یابی

مانند تو کاملی درین عالم نیست

صحت یابی، صحت کامل یابی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

صاحب جاها مراد از دل یابی

از گلشن عمر خویش حاصل یابی

هر جا باشم دعای تو ورد منست

صحت یابی صحت کامل یابی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

صاحب جاها همیشه من رنجورم

از همنفسان خویشتن مهجورم

عمریست به دست و پای من قوت نیست

از خدمت تو ز ناتوانی دورم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

عمریست ز گلزار تماشا دورم

از فیض ملازمت بسی مهجورم

دیدار تو را همیشه دل خواهانست

از بس که ز نادیدن تو رنجورم

سیدای نسفی
 
 
۱
۲