گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

در وادی عشق اگر طلب باید کرد

آسایش و راحت از تعب باید کرد

با شادی و خرمی غمین باید بود

با غصه و اندوه طرب باید کرد

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

آنان که زجام عشق مدهوش شدند

از خاطر خویشتن فراموش شدند

از بهر شنیدن همه تن گوش شدند

بستند لب از حدیث و خاموش شدند

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

از وصل اگر حکایتی باید کرد

مشکل که بما عنایتی باید کرد

بردرگه عدل میبرندم ای فضل

وقت است اگر حمایتی باید کرد

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

در هجر تو گر دمی بکامم باشد

در وصل تو زندگی حرامم باشد

بی لعل لبت گر هوس باده کنم

خون دل خویشتن بجامم باشد

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

زانجا که نگاهش بمن افتاد رود

وز پی رومش چو آن پریزاد رود

صیاد نگر که میگریزد از صید

وین صید ببین کز پی صیاد رود

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

گفتم رویش گفت نهان خواهد بود

در مویش و مویش بمیان خواهد بود

گفتم سر ما و خنجر او گفتا

آن نیز نصیب دشمنان خواهد بود

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

شه نور جهان و سایه ی حق باشد

این سایه باصل خویش ملحق باشد

این زورق شاه است نمودار در آب

یا دریایی میان زورق باشد

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

در حضرت دوست خسته جانی خوشتر

آسوده دلی و بیزبانی خوشتر

گفتم دانم که من چه حد نادانم

گفتا این نیز اگر ندانی خوشتر

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

سر گر نه بپای اوست بی تن خوشتر

پا گر نه براه او بدامن خوشتر

آن ره که نه سوی اوست گمگشته نکوست

آن سوی که نه بکوی اوست بی من خوشتر

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

ای ساقی بخت جام نصرت برگیر

ای شاهد دولت از ظفر زیور گیر

ای چرخ ببر زمان غم را زمیان

از دور زمانه یک زمان کمتر گیر

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

آن دست که بود کوته از زلف تو باز

بشکست و شکسته بهتر آن زلف دراز

در گردن من چرا بباید بستن

دستی که نبود جز بدامان تو باز

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

ای دوست گداز یار بیگانه نواز

نازی زتو و جهان جهان عجز و نیاز

آتش بدلم زنی و گویی که مسوز

بینی که همی سوزم و گویی که بساز

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

رفتی بسر عشق تو پاینده هنوز

از دست غم تو دل پراکنده هنوز

تو جان منی و بی تو ای جان جهان

شرمم بادا که بی توام زنده هنوز

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

هم شیشه ی عقل را شکستی ای نفس

هم رشته ی عشق را گسستی ای نفس

پیمانه پر است یار پستی ای نفس

دل خون شد و آوخ که تو هستی ای نفس

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

از کثرت جیش خصم جستند سراغ

گفتیم به بخت شه نه ژاژ است و نه لاغ

بسیاری کوکب است در موکب صبح

انبوهی ظلمت است یا نور چراغ

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

سد بار خراب و باز آباد شدیم

ای بس که غمین شدیم و بس شاد شدیم

تا در کنف قید تو بردیم پناه

ازکش مکش زمانه آزاد شدیم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

امروز میان شهر دیوانه منم

در دهر بدیوانگی افسانه منم

بیگانه ز آشنا و بیگانه منم

مردود در کعبه و بتخانه منم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

گر بار دگر گذر بکویت فکنم

این دیده ی غمدیده برویت فکنم

یا دل که بجان رسیده گیرم ز تو باز

یا جان بلب رسیده سویت فکنم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

پیوند غمت تا بدل و جان بستم

از دل ببریدم و زجان بگسستم

اندوه ترا چه شکر گویم کز وی

از شادی و اندوه دو عالم رستم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

جانی که اسیر دست هجران دارم

خواهم که فدای پای جانان دارم

ای کاش بدامنش برآرم دستی

دستی کامشب سوی گریبان دارم

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode