گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

همسنگ زمین و آسمان غم خوردم

نه سیر شدم نه یار دیگر کردم

آهو بمثل رام شودبا مردم

تو می‌ نشوی هزار حیلت کردم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

درد دل خسته دردمندان دانند

نه خوش‌منشان و خیر خندان دانند

از سر قلندری تو گر محرومی

سری است در آن شیوه که رندان دانند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره فرو چکید نامش دل شد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

از ما تو هر آنچ دیده‌ای سایه ماست

بیرون ز دو کون ای پسر مایه ماست

بی مایی هابکارها مایه ماست

ما دایه دیگران و او دایه ماست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

بل تا بدرند پوستینم همه پاک

از بهر تو ای یار عیار چالاک

در عشق یگانه باش از خلق چه باک

معشوقه ترا و بر سر عالم خاک

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

دی ما و می و عیش خوش و روی نگار

امروز غم و غریبی و فرقت یار

ای گردش ایام! ترا هر دو یکی است

جان بر سر امروز نهم دی باز آر

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

هرگز نشودی بت بگزیده من

مهرت ز دل و خیالت از دیده من

گر از پس مرگ من بجویی یابی

مهر تو در استخوان پوسیده من

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

حاشا که دلم از تو جدا داند شد

یا با کس دیگر آشنا داندشد

از مهر تو بگسلد کرا دارد دوست

وز کوی تو بگذرد کجا خواهد شد؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

ای گل! تو بروی دلربایی مانی

وی می تو زیار من بجای مانی

وی بخت ستیزه کار هر دم با من

بیگانه تری بآشنایی مانی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

یاری که همیشه در وفای ما بود

کارش همه جستن رضای ما بود

بیگانه چنان شد که نمیداند کس

کو در همه عمر آشنای ما بود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

روزی دو سه گر بیتو شکیب آوردم

صد عذر لطیف دلفریب آوردم

جانا ز غمت سر بنشیب آوردم

دریاب که پای در رکاب آوردم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

روزی که زمانه در نهیبت باشد

باید که در ان روز شکیبت باشد

بد نیز چو نیک در حسابت باشد

نه پای همیشه در رکابت باشد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

باز آی کز آنچ بودی افزون باشی

ورتا بکنون نبودی اکنون باشی

آنی که بوقت جنگ جانی و جهان

بنگر که بوقت آشتی چون باشی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

 

آن دل که تو دیده‌ای فکارست هنوز

وز عشق تو با ناله زارست هنوز

وان آتش دل بر سر کارست هنوز

و آن آب دو دیده برقرارست هنوز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » باب سیم در معاش خلق

 

آمد شب و بازگشتم اندر غم دوست

هم با سر گریه‌ای چشمم را خوست

از خون دلم هرمژه کز پلک فروست

سیخی است که پاره‌جگر بر سر اوست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

آتش در زن ز کبریا در کویش

تاره نبرد هیچ فضولی سویش

و آن روی چو ماه را بپوش از مویش

تا دیده هر خسی نبیند رویش

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

آن دم که نبود بود من بودم و تو

سرمایه عشق و سود من بودم و تو

امروزودی از دیری و زودی است و چون

نه دیر بد و نه زود من بودم و تو

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

ای شمع بخیره چند بر خود خندی

تو سوز دل مرا کجا مانندی؟

فرق است میان سوزکز جان خیزد

تا آنچ بر یسمانش بر خود بندی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم

کان دم که نبود آدم آن دم بودیم

بی‌زحمت عین و شین و قاف و گل و دل

معشوقه و ما عشق همدم بودیم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

با شمع رخت دمی چو دمساز شوم

پروانه مستمند جانباز شوم

و ان روز که این قفص بباید پرداخت

چون شهبازی بدست شه‌باز شوم

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode