گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

ای مرغ اسیر از چه کم‌حوصله‌ای

از بستن بال خویش پر در گله‌ای

پرواز کنی به کام خود روز دگر

پاداش چنین شبی که در سلسله‌ای

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

با زور و وبال تا وزارت کردی

بس مال که از مالیه غارت کردی

صد خانه خراب کردی ای خانه خراب

تا کاخ بلند خود عمارت کردی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

ای جعبه پریر دلربائی کردی

دیروز خیال بیوفائی کردی

دوشینه چو یکبار شدی یار رقیب

امروز ز عاشقان جدائی کردی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

ای روز سیاه من سیه تر گردی

وی دیده به خون دل شناور گردی

ای چرخ ز گردش تو من پست شدم

گر گردشت این چنین بود برگردی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

دی عامل اختلاس اموال شدی

دوشینه خداوند زر و مال شدی

امروز چو بازار تو گردید کساد

چون تاجر ورشکسته دلال شدی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

دیدی بخلاف عزم و تصمیم شدی

از حمله ارتجاع در بیم شدی

با اینهمه اظهار شهامت آخر

در پیش قوای خصم تسلیم شدی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

آنانکه کنند با دو صد طنازی

دایم به مقدرات ایران بازی

ای کاش کنند وقت خود را مصرف

یک لحظه به فابریک آدم سازی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

آسوده در این دیر کهن نیست کسی

بی درد و غم و رنج محن نیست کسی

یاران شرکای موقع منفعتند

هنگام ضرر شریک من نیست کسی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

هر کس بطریق خاص شد یار کسی

یا بوالهوسانه محو دیدار کسی

طوفان که بود مقصد او نفع عموم

هرگز نشود عبث طرفدار کسی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

زد چنگ زمانه چنگ بی‌تکلیفی

شد باز شروع جنگ بی‌تکلیفی

ای آه که آتیه این ملک خراب

بگرفت دوباره زنگ بی‌تکلیفی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

در اول عشق باده نوشی اولی

در آخر عمر می فروشی اولی

تا دوره فترت است همچون خم می

با خوردن خون دل خموشی اولی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

خواهی تو چو مشت بسته را وانکنی

خود را ببر جامعه رسوا نکنی

هر جا که سخن کنی تو با دقت باش

هشدار که اشتباه بی جا نکنی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

امروز اگر خطا سراپا نکنی

از دست وکیل ناله فردا نکنی

رأی تو قباله است آن را ای دوست

هشدار برای دشمن امضا نکنی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

آن را که ز مهر خویش پرورده کنی

او را همه عمر بنده و برده کنی

اقرار نمایند به خداوندی تو

هر بنده که حاجتش برآورده کنی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

ای کوه تو همسنگ غم و درد منی

وی کاه تو همرنگ رخ زرد منی

ای آتش عشق از تو دلگرم شدم

چون مجمر سوز ناله سرد منی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

می کوش که پامال جهالت نشوی

سرگشته وادی ضلالت نشوی

ری مرکز دستان زبردستان است

هشدار که بی اراده آلت نشوی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

ای جعبه مرا گوهر مقصود توئی

اسباب زیان و مایه سود توئی

هر منتظرالوکاله را ای صندوق

تا رأی میان تست معبود توئی

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۳ - اوضاع داخله

 

ای آنکه تو را به دل نه شک است و نه ریب

آگاه ز حال خضر و چوپان شعیب

خوش باش که گر خبر به طوفان ندهند

هر روز بگیرد خبر از مخبر غیب

فرخی یزدی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
sunny dark_mode