گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

برد از دست دلها آورد چون پیش رو دستی

ندارد هیچ کس در بردن دلها چو او دستی

دل و جان نالد و بالد به مسجد شیخ و زاهد را

چو مالد ماه من بر ساعد از بهر وضو دستی

کسی کو شد چو من از دست یاری سینه چاک او را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

جور با ما می کنی تا می کنی

با که کردی آنچه با ما می کنی

با رقیبان می به مینا می کنی

خون دل در ساغر ما می کنی

می نمایی روی و پنهان می شوی

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode