گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۱

 

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی

بر این نُه دیر آتش می‌زنم سر می‌دهم هویی

ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا

چو دل دارم به پهلو گوشهٔ از عالم آنسویی

به هر بی‌دست و پایی سیر گلزاری دگر دارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۲

 

به وحشت برنمی‌آیم ز فکر چشم جادویی

چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی

به بزمت نیست ممکن جرأت تحریک مژگانم

نی‌ام آیینه اما از تحیر برده‌ام بویی

نگردی ای صبا بر هم زن هنگامهٔ عهدم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۳

 

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی

ختن فکری‌ که بندد آشیان در حلقهٔ مویی

سحر آهی‌ که جوشد با هوای سیر گلزاری

گهر اشکی‌که غلتد در غبار حسرت‌ کویی

ز پای مور تا بال مگس صد بار سنجیدم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۴

 

تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی

ای آینه بر ما نتوان بست دورویی

ناموس حیا بر تو بنازدکه پس از مرگ

با خاک اگر حشر زند جوش نرویی

هوشی که چها دوخته‌ای از نفسی چند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۵

 

محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی

گر همه مژگان ‌گشود آغوش دانستم تویی

حرف غیرت راه می‌زد از هجوم ما و من

بر در دل تا نهادم ‌گوش دانستم تویی

مشت خاک و اینهمه سامان ناز اعجاز کیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۶

 

به عجز کوش ز نشو و نما چه می‌جویی

به خاک ریشهٔ توست از هوا چه می‌جویی

دل گداخته اکسیر بی‌نیازی‌هاست

گداز درد طلب‌، کیمیا چه می‌جویی

سراغ قافلهٔ عمر سخت ناپیداست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۷

 

چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی

به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی

متاع خانه آیینه حیرت است اینجا

تو دیگر از دل بیمدعا چه می‌جویی

عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲