×
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
شدم پیر از فراق نوجوانی
که برهم میزند چشمش جهانی
کحیل طرفه سود الذوایب
خضیب کفه رخص البنانی
برآید فتنه ها از چشم مستش
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
الا یا جنة لم یحن جانی
نه تنها جان من جان جهانی
ز شوق لعلت ای سرو چمانم
یغیص العین دمعا کالجمانی
عجایب بین رخش خلد جنانست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
ای که با نور خرد نور خدا میجوئی
خویش بین عکس نظر کن به کجا میپوئی
چیست ماهیت و مرآت چه عین ثابت
حد تقریب نهند اهل حقیقت سوئی
مطربار است برو راه مخالف بگذار
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
ای آتش هوای تو در جان عالمی
در عهد تو ندیده کسی عیش خرمی
از حال من مپرس که دارم دلی ز هجر
چون زلف بیقرار پریشان و درهمی
عالم بهم زنی تو بیک چشم همزدن
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
تو چون پیمانِ عهدت می شکستی
چرا با ما نخستین عهد بستی
من از تو نَگسَلَم پیوند و الفت
اگرچه رشتهٔ جانم گسستی
سحرگاهان برون شد مست و مخمور
[...]