گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

آن کودک نورسته که سیمین بدنی شد

چون شست لب از شیر، چه شیرین دهنی شد؟

بس غنچه دل را که کند چاک به هر سو

آن گل که به نوروز جوانی چمنی شد

آن یوسف جان بس که درین سینه در آمد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد

مفتون شکرریزی شیرین سخنی شد

هرچند که صد زخم ز خنجر به تنم زد

هر یک پی بوسیدن دستش دهنی شد

بس شه که چو خسرو لب شیرین تو چون دید

[...]

جامی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد

هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد

ای جان جهان کشتهٔ الماس ستم را

هر رگ به تن از درد تو تار کفنی شد

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode