صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۱
قد تو کجا و قد رعنای قیامت
این جامه بلندست به بالای قیامت
ای از مژه شوخ صف آرای قیامت
وز زلف دلاویز دو بالای قیامت
در دامن کهسار کم از خنده کبک است
در پله تمکین تو غوغای قیامت
هم جنتی از چهره و هم دوزخی از خوی
نقدست در ایام تو سودای قیامت
خورشید تو چون از افق زلف برآید
ریزد عرق […]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
بیپرده برآئی چو به صحرای قیامتخلد از هوس آید به تماشای قیامت
هنگامه بگردد چو خورد غلغلهٔ توبر معرکه معرکه آرای قیامت
در حشر گر آید نم رحمت ز کف توروید همه شمشیر ز صحرای قیامت
در قتل من امروز مبر خوف مکافاتکاین داوری افتاد به فردای قیامت
بنشین و مجنبان لب عشاق که کم نیستغوغای قیام تو ز […]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت
آوازه ای از کوی تو غوغای قیامت
ای سلسلهٔ زلف تو بر پای قیامت
سودایی خال تو، سویدای قیامت
بی داغ تمنّای تو یک سینه ندیدم
هر چند که گشتم به سراپای قیامت
از جلوه قیامت به جهان افکن و مگذار
در خاک برد خاک، تمنای قیامت
بر تربت من جلوه کن از نازکه خواهم
سرمست نهم رو […]
