گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۵

 

ای رفته و دل برده چنین نپسندی

من می‌گریم ز درد و تو می‌خندی

نشگفت که ببریدی و دل برکندی

تو هندویی و برنده باشد هندی

سنایی
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۳۷

 

دی خاک همی نمود با من تندی

میگفت که زیر قدمم افکندی

من همچو تو بودهام، تو خوش بیخبری

زودا که تو نیز این کمر بربندی

عطار
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

خورشید رخا ز روی ناخرسندی

چون سایه به هر خسی همی پیوندی

من در غم تو چرا بر می گریم و تو

بر من ز سر طنز چو گل می خندی

ظهیری سمرقندی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۲۹

 

خود را به طمع درین بلا افکندی

بگسل زطمع تا تو درو پیوندی

تا هست طمع بدان که اندر بندی

رستی تو چو دندان طمع برکندی

اوحدالدین کرمانی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوم

 

ای شمع بخیره چند بر خود خندی

تو سوز دل مرا کجا مانندی؟

فرق است میان سوزکز جان خیزد

تا آنچ بر یسمانش بر خود بندی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای شمع بخیره چند بر خود خندی

تو سوز دل مرا کجا مانندی؟

فرق است میان سوز کز جان خیزد

تا آنچه به ریسمانش بر خود بندی.

نجم‌الدین رازی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب ششم » داستانِ خنیاگر با داماد

 

فرقست میانِ سوز کز جان خیزد

با آنک بریسمانش بر خود بندی

سعدالدین وراوینی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹

 

با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی

چون گل باید که بی‌تکلف خندی

فرقست میان عشق کز جان خیزد

یا آنچه به ریسمانش برخود بندی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰۰

 

صد روز دراز گر به هم پیوندی

جان را نشود از این فغان خرسندی

ای آن که به این حدیث ما می‌خندی

مجنون نشدی هنوز دانشمندی

مولانا
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

می آیم و در بروی من می بندی

می گریم و بر گریه من می خندی

پشتم چو کمان کردی و چون تیر مرا

در خویش کشیدی و بدور افکندی

خواجوی کرمانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هر دل که نداشت نور دانشمندی

از زهد و ریاضتش نشد خرسندی

مرغی که به سوی شاخ بایدش پرید

زینش چه که پا گشایی و پربندی!

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode