مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۱
ای دل اگرت رضای دلبر بایدآن باید کرد و گفت کو فرماید
گر گوید خون گری مگوی از چه سببور گوید جان بده مگو کی شاید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷۱
این واقعه را سخت بگیری شایداز کوشش عاجزانه کاری ناید
از رحمت ایزدی کلیدی بایدتا قفل چنین واقعه را بگشاید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۹
بیمن به زبان من سخن میآیدمن بیخبرم از آنکه میفرماید
زهر و شکر آرزوی من میآیدز آینده که داند چه کرا میشاید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۰
در میطلبی ز چشمه در بر نایدجوینده در به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی کسی را شایدکز آب حیات تشنه بیرون آید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳۷
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنمایدچون بچهٔ خرد آستین برخاید
چون دید مرا کنار را بگشایدچون باز جهد مرغ دلم برباید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷۷
کاری ز درون جان میبایدوز قصه شنیدن این گره نگشاید
یک چشمهٔ آب در درون خانهبه زان رودی که از برون میآید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۲
گر در طلبی ز چشمه در بر نایدجویندهٔ در به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی کسی را شایدکز آب حیات تشنه بیرون آید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲۳
معشوقه خانگی بکاری نایدکو عشوه نماید و وفا ننماید
معشوقه کسی باید کاندر لب گوراز باغ فلک هزار در بگشاید

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۶
هل تا برود سرش به دیوار آیدسر بشکند و جامه به خون آلاید
آید بر من سوزن و انگشت گزانکان گفته سخنهای منش یاد آید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
گر تیر جفای دشمنان میآید
دل تنگ مکن که دوست میفرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کاید
چون یار عزیز میپسندد شاید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید
آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسیست
در ملک خدای اگر نباشد شاید

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
گر تیر جفای دشمنان میآید
دلتنگ مشو که دوست میفرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کید
چون یار عزیز میپسندد شاید

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۹
عاشق ز کسی نکاهد و نفزاید
لب بندد و راز پیش کس نگشاید
چون کامل شد بترسد از غیرت دوست
هرگز خود را به خویشتن ننماید

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۹
در جنب رخت چو ماه میننماید
میگردد و میکاهد و میافزاید
از غیرت روی همچو خورشید تو ماه
دیرست که ماهتاب میپیماید

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶
یک روز دلت به مهر ما نگراید
دیوت همه جز راه بلا ننماید
تا لاجرم اکنون که چنینت باید
میگوید من همی نگویم شاید

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸
گاهی فلکم گریستن فرماید
ناخفته دو چشم را عنا فرماید
گاهیم به درد خنده لب بگشاید
گوید ز بدی خنده نیاید آید

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹
روزی که بتم ز فوطه رخ بنماید
با فوطه هزار جان ز تن برباید
در فوطه بتا خمش ازین به باید
عاشق کش فوطه پوش نیکو ناید

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان میباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱
آن باید آن که مرد عاشق آید
تا عشق هنرهای خودش بنماید
شاهنشه عشق روی اگر بنماید
با او همه غوغای جهان برناید

وحشی » گزیده اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
دل در طرفی که یار کی میآید

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
خاقانی را که آسمان بستاید
ای فاحشه زن تو فحش گوئی شاید
هجو تو کنون بسان مدح آراید
کز بادهٔ نیک سرکه هم نیک آید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۷
در مستی اگر ببرد خوابم شایدمی دیده ببندد ارچه دل بگشاید
بیدار ز مادران چو تو کم زایدبخت تو نیم که هیچ خوابم ناید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۸
جان یک نفس از درد تو میناسایدوز دل نفسی بیتو همی برناید
یکبار دگر وصل تو درمیبایدوانگه پس از آن اگر نمانم شاید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۹
یک در فلک از امید من نگشایدیک کار من از زمانه میبرناید
جان میکاهد غم تو میافزایددر محنت من دگرچه میدرباید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۰
بس راه که پای همتم پیمایدتا مشکل یک راز فلک بگشاید
بس روز سیه که از غلط پیش آیدتا از شب شک صبح یقینی زاید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۱
دی قهر تو گفتی که اجل میزایدوامروز بقا به عدل میافزاید
آن قهر جهانگیر چنان میبایستوان عدل جهاندار چنین میباید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۲
زلف تو که در فتنه کنون میآیداز غارت جان و دل نمیآساید
وای از شب زلف تو که گر کار اینستبس روز قیامت که جهان آراید

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۳
گر بنده ز آب میبترسد شایدمکتوب تو هم دلیریی ننماید
آخر دو سه خدمتم از آن سو آمدباید که یکی جواب از این سو آید

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
یاری که نکو بخشد و بد بخشاید
گر ناز کند و گر نوازد شاید
روی تو نکوست، من بدانم خوشدل
کز روی نکو به جز نکویی ناید

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۸
معشوقهٔ خانگی به کاری ناید
کودل برد و روی به کس ننماید
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا میزاید
شاید ز عدم، من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
آن یار که مشک بر قمر میساید
از لعل لبش در و گهر میزاید
هر چند که خائیده سخن میگوید
شیرین دهنش ولی شکر میخاید

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۹ - رباعی
لازم نبود که آنچه دولت باید
نقش فلکی هم آنچنان بنماید
شاید که تو را چنانکه باید ناید
باید که تو را چنانکه آید شاید

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸
هر آینه ای که در نظر می آید
آن نور دو چشم ما به ما بنماید
هر چند که آینه نماید او را
او آینه را به حسن خود آراید

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹
فقری که از او غنای مطلق آید
گر زان که طلب کنی به جان می شاید
من فقر همی جویم و آن خواجه غنا
از خواجهٔ ما فقر و غنا می آید

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آب است که جان ما از او می یابد
وز دیدن او نور بسی افزاید
هر سو که روان شود حیاتی بخشد
هر نقش که او را بدهی برباید

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴
انسان خوشی محققی پیش آید
صد دل به دمی ز دلبران برباید
آن نور دو چشم نعمت الله بود
حق بیند و حق به مردمان بنماید

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵
هستی یکیست آنکه هستی شاید
این هستی تو به هیچ کاری ناید
رو نیست شو از هستی خود همچون ما
کز هستی تو هیچ دری نگشاید

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۶
زیبا بت کفشگر جو کفش آراید
هر لحظه لب لعل بر آن میساید
کفشی که ز لعل و شکرش آراید
تاج سر خورشید فلک را شاید

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷
میزن نفسی، کاین دم از او میزاید
وین دم، دم ماست، گر تو را میشاید
گر در یابی، زنده بمانی جاوید
ور نه دم ماست، هم به ما میآید

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
آن پیر که جنبشی ازو می آید
معشوقه اگر جوان بود می شاید
ور پیر بود زن و جوان باشد مرد
حیف است که پیر را جوان می گاید

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
تیر تو چو شست کابلی بگشاید
خال از رخ زنگیچه شب برباید
گویی که مهست در سراپرده قوس
چون روی تو در برج کمان بنماید

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۳
دجله ملکا زمان زمان بفزاید
تا با تو به جود اخویشا پهلو ساید
چون دجله هزار اگر تو را پیش آید
در جنب دل تو قطرهای ننماید

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۴
خرگه زند وکارکسی نگشاید
مطبخ زند و نان به کسی ننماید
گر دود به مطبخش درآید شاید
کز مطبخ او دود همی برناید

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
سلطان جهان برکیارق باید
کز دولت او جهان همی آراید
بس برناید تا هنرش بِفْزاید
بندد کمر و همه جهان بگشاید

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۳
گفتی دودلی تو ، از تو کاری ناید
بهتان چنین نهی تو بر من شاید
چون نیست مرا دلی وگر نیزم هست
تا صد بود از بهر غمت می باید

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۴
باغ از گل و لاله ار چه می آراید
بی روی تو دل دمی کجا آساید
کز خیمۀ لاله دود بر می خیزد
وز گنبد گل آب فرو می اید

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۵
این مردم چشم من همی نا ساید
در جستن تو جهان همی پیماید
روز از هوست گرد جهان می گردد
پس شب بسر آب فرو می آید

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
این خط که همی رخ تو را آراید
طوطی ست که بر بوی شکر می آید
گر دل بخری،شکر فروشی،شاید:
زان پیش که طوطی شکرت بر باید

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
در مستی اگر زمن گناهی آید
شاید که دلت سوی جفا نگراید
چشمت به خمار عالمی بر هم زد
گر من گنهی کنم به مستی شاید

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲
در راه طلب، فتادگی میباید
گر فیض رسد فتادگان را، شاید
درویش برآورد کمال از پستی
دلوی که رود تهی به چه، پر آید

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
می بی لب تو طرب نمی افزاید
خود بی لبت از شراب کاری ناید
ماییم و شراب و سبزه و آب روان
جز وصل تو آن چیست که در می باید
