گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن » شمارهٔ ۳

 

تا نفس بود ز سِرِّ جان نتوان گفت

در پیدایی راز نهان نتوان گفت

هر ناکامی که هست چون مرد کشید

کامی بدهندش که از آن نتوان گفت

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

راز تو بنزد این و آن نتوان گفت

آسان آسان بترک جان نتوان گفت

این بار که توان گفت که درد دل من

تو نشنوی و با دگران نتوان گفت؟

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
sunny dark_mode