خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
می لعل مذابست و صراحی کان استجسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز می خندان استاشکی است که خون دل درو پنهان است

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۱
آن راه که راه عالم عرفان است
بر هر گامی هزار دل حیران است
تا پیش نیایدت بنتوان دانست
بر هر قدمی هزار سرگردان است

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲
هر ذات که در تصرّف دوران است
اندر طلب نور یقین حیران است
هر ذره که در سطح هوا گردان است
سرگشتهٔ این وادی بیپایان است

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۴
تن از پی کارِ خویش سرگردان است
جان بر سرِ ره منتظر فرمان است
رازی که به سوزنیش کاود تن تو
دریا دریا در اندرونِ جان است

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۲۳
دل والِه و عقل مست و جان حیران است
وین کار نه کار دل و عقل و جان است
ای بس که بگفتهاند در هر بابی
پس هیچ نگفتهاند آن کاصل آن است

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۱۸
آن سالکِ گرمرو که نامش جان است
عمری تک زد که مقصدش میدان است
آواز آمد که راه بیپایان است
چندان که روی گام نخستین آن است

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۹
هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است
هم درد محبّتِ تو بی درمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست
هر کو ره تو نیافت سرگردان است

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۱۱
گر از تو مرا کفر و اگر ایمان است
چون از تو به من رسد مرا یکسان است
آن دوستییی کز تو مرا در جان است
گر نیست چنانکه بود صد چندان است

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۱
دردی که مرا در دل بی درمان است
یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است
گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند
دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۷
بیهمدم اگر دمی زنی نقصان است
زیرا که تو را همدم مطلق جان است
چون صبح نیافت همدمی در همه عمر
دم گر چه به صدق میزنی تاوان است

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
آن غصه که او تکیهگه سلطان است
بهتر ز چهار بالش شاهان است
آن غصه عصای موسی عمران است
آرامگه او ید بیضا زان است

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
این نسخه که نزهتگه عقل و جان است
در خوبی او چشم خرد حیران است
خرم چمنیست از گل و ریحان پر
اوراق گل و خطوط اوریحان است

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷
این تیغ که در کف آتشی سوزان است
هم دشمن عمر و هم عدوی جان است
با این همه جان بخشد اگر نیست شگفت
چون در کف فیاض هدایت خان است

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
قسم تو اگر مراد گر حرمان است،
حظ تو اگر درد و اگر درمان است،
از گردش آسمان بباید دانست
کونیز بحال خویش سرگردان است

خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
سرمایه ی عیش، صحبت یاران است
دشواری مرگ، دوری ایشان است
چون در دل خاک نیز یاران جمعند
پس زندگی و مرگ به ما یکسان است

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
دیدم رندی که سید رندان است
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
او گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما وز دو جهان پنهان است

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
آن عین که عین جملهٔ اعیان است
عینی است که آن حقیقت انسان است
در آینهٔ دیدهٔ ما بتوان دید
اما چه کنم ز چشم تو پنهان است

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۹
گفتم که لبم به بوسهای مهمان است
گفتا که بهای بوسهٔ من جان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع … که ارزان است

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
اول ز مکوّنات، عقل و جان است
و اندر پی او، نُه فلک گردان است
زین جمله چو بگذری چهار ارکان است
پس معدن و پس نبات و پس حیوان است

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
تا گردش گردون فلک تابان است
بس عاقل بی هنر که سرگردان است
تو غره مشو ز شادی ای گر داری
در هر شادی هزار غم پنهان است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
در کشور هفت عضو دل سلطان است
این دعوی را چه حاجت برهان است
هرگز نروند راستان جز پی دل
زان است که تیر پیرو پیکان است

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
جان در تن مرد، حجت یزدان است
بر ذات صمد، هر احدی برهان است
هرچند که جان زنده به جانان باشد
نتوان گفتن که جان به تن جانان است
