خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹
از کوزهگری کوزه خریدم باریآن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بوداکنون شدهام کوزه هر خماری

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۷
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاریتا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسروبر چرخ نهاده ای چه میپنداری

خیام » ترانههای خیام (صادق هدایت) » ذرات گردنده [۷۳-۵۷] » رباعی ۷۰
* هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری،
تا چند کنی بر گِل مردم خواری؟
انگشتِ فریدون و کَفِ کیخسرو،
برچرخ نهادهای، چه میپنداری؟

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۱
ای داده مرا به خواب در بیداریآسان شده در دلم همه دشواری
از ظلمت جهل و کفر رستم باریچون دانستم که عالمالاسراری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۲
ای داده مرا چو عشق خود بیداریوین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاریوانگه گوئی بس است تا کی زاری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۳
ای دام هزار فتنه و طرارییارب تو چه فتنهها که در سر داری
ای آب حیات اگر جهان سنگ شودوالله که چون آسیاش در چرخ آری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاریباری میکن به مفلسی اقراری
اینک در او دست به دریوزه برآردرویش ز دریوزه ندارد عاری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۷
ای دوست ز من طمع مکن غمخواریجز مستی و جز شنگی و جز خماری
ما را چو خدا برای این آوردستخصم خردیم و دشمن هشیاری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹۶
بد میکنی و نیک طمع میداریهم بد باشد سزای بدکرداری
با اینکه خداوند کریم و است و رحیمگندم ندهد بار چو جو میکاری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۸
تقصیر نکرد عشق در خماریتقصیر مکن تو ساقی از دلداری
از خود گله کن اگر خماری داریتا خشت به آسیا بری خاک آری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳۱
چشم مستت ز عادت خماریافغان که نهاد رسم تنها خواری
چون می مددیست ای بخیلیت چراستمی می نخوری و شیره میافشاری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳۴
چون خار بکاری رخ گل میخاریتا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم و این جهان طاهون استتا خشت بر آسیا بری خاک آری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۶۲
در زیر غزلها و نفیر و زاریدردیست مرا ز چهرههای ناری
هرچند که رسم دلبریهاش خوشستکو آن خوشیئیکه او کند دلداری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳
دلدار مرا گفت ز هر دلداریگر بوسه خری بوسه ز من خر باری
گفتم که به زر گفت که زر را چکنمگفتم که به جان گفت که آری آری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸۲
دی عاقل و هشیار شدم در کاریبرهم زدم دوش مر مرا عیاری
دیدم که دل آن اوست من اغیارشبیرون رفتم از آن میان من باری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰۷
عید آمد و هرکس قدری مقداریآراسته خود را ز پی دیداری
ما را چو توئی عید بکن تیماریای خلعت گل فکنده بر هر خاری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲۷
گر من مستم ز روی بدکرداریای خواجه برو تو عاقل و هشیاری
تو غره به طاعتی و طاعت داریاین آن سر پل نیست که میپنداری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۸
من بیدلم ای نگار و تو دلداریشاید که بهر سخن ز من نازاری
یا آن دل من که بردهای بازدهییا هر چه کنم ز بیدلی برداری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸۵
هرکس کسکی دارد و هرکس یاریآن یار وفادار کجا شد باری
گر پیش سگی شکر نهی خرواریمیل دل او بود سوی مرداری

مولوی » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸۶
هرکس کسکی دارد و هرکس یاریهرکس هنری دارد و هرکس کاری
مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دلچون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۶۳
کردم تک و پوی بی عدد بسیاری
وز گرد رهت نیافتم آثاری
گیرم که ترا مینتوان دانستن
با بنده بگو که کیستم من باری

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۱۱۰
گر من زگنه توبه کنم بسیاری
تا تو ندهی توبه، نیم بر کاری
گر نیکم و گر بدم مسلمان توام
از کافرِ نفسم برهان یکباری

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷۰
گر پرده ز روی کار بر میداری!
اندر پس پرده لعبت بیکاری
یا هر چه که هست در جهان آینه است!
با آینهٔ جمله تویی پنداری

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵۸
هم کار ز دست رفت در بی کاری
هم عمر عزیز میرود در خواری
تا چون بود این باقی عمرم که نبود
از عمر گذشته هیچ برخورداری

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱۱
هر چند که پشت و روی دارم کاری
از دیدهٔ خویش تازه رویم باری
رویم که ز آب دیده دارد ادرار
هر لحظه مراتازه کند ادراری

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۴
بر دل گرهی بستم و بر جان باری
و افتاد بر آن گره، گره بسیاری
پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری
گر باز شود این گرهم یک باری

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲
چون من به خلاف تو نکردم کاری
از بنده چرا گرفتهای آزاری
هر روز جهان بر من مسکین مفروش
بازم خر ازین فروختن یکباری

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۵
چون نیست نصیبِ من به جز غمخواری
موجود برای غم شدم پنداری
چون شمع اگر تنم بسوزد صد بار
یک ذرّه ز پروانه نجویم یاری

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۲
گفتم:شمعا! چون همه شب در کاری
از گرمی کار و بار برگی داری
گفتا که درین سوختن و دشواری
اشکم بارست و آتشم سرباری

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸۶
ای دل منیوش از آن صنم دلداری
بیهوده مفرسای تن اندر خواری
کان ماه ستمگاره ز درد و غم تو
فارغتر از آنست که میپنداری

وحشی » گزیده اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
در عهد معالجات تو بیماری
بیکار شد از شیوه خلق آزاری
نی از پی آزار به سوی تو شتافت
آمد که شکایت کند از بیکاری

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۵
یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا تو را چه منت؟ باری
تا عمر به نستدی ندادی یاری

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۴
ترسا صنمی کز پی هر غمخواری
بر هر در دیری زده دارد داری
ز آن زلف صلیب شکل دادی باری
یک موی کزو ببستمی زناری

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۵
عمرم همه ناکام شد از بیکاری
کارم همه ناساز شد از بییاری
ای یار مگر تو کار من بگذاری
وی چرخ مگر تو عمر من باز آری

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۸
ای دل بنشین به عافیت کو داریتا باز نیفکنی مرا در کاری
از تلخی عیش اگر ترا سیری نیستمن سیر شدم ز جان شیرین باری

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۹
مسعود قزل مست نهای هشیارییک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازارکی برداریما را گل و باقلی و ریواس آری

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۰
گفتی که به هر قطعه مرا هر باریاز خواجه به تازگی برآید کاری
دوران شماست ای برادر آریما را به سه چار و پنج خدمت داری

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۱
ای دل به غم عشق بدین دشواریآسان آسان پرده مگر برداری
ور هست وگر نیست به کامت باریآن دم که به کام دل یاری یاری

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵
چون در دلت آن بود که گیری یاری
برگردی ازین دلشده بیآزاری
چون روز وداع بود بایستی گفت
تا سیر ترت دیده بدیدی، باری

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵۱
ای ذات تو در صفات اعیان ساری
اوصاف تو در صفاتشان متواری
وصف تو چو ذات مطلقست اما نیست
در ضمن مظاهر از تقید عاری

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵۲
عالم ار نهای ز عبرت عاری
نهری جاری به طورهای طاری
وندر همه طورهای نهر جاری
سریست حقیقة الحقایق ساری

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵۳
یا رب یا رب کریمی و غفاری
رحمان و رحیم و راحم و ستاری
خواهم که به رحمت خداوندی خویش
این بندهٔ شرمنده فرو نگذاری

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳ - انقراض قاجاریه
بدرود گفت دولت قاجاری
مرگ اندر آمد از پس بیماری
فرجام زشت خویش پدید آورد
کندی و کاهلی و سبکساری
وآمد به جای کاهلی و کندی
جلدی و چیرهدستی و هشیاری
وحشی ددیست پادشهی، کاورا
نتوان نگاهداشت به عیاری
باریکتر ز موی بسی راز است
زیر کلاهداری و سرداری
آنجا کمال و عقل و هنر باید
آراسته به فره داداری
جودی فراخ دامن و چشمی پر
فکری درست […]

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل، غم میباری
پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست
گویا که ز اهل دانشم پنداری

رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹۱
عُمرم همه صرف شد در این خونخواری
تا در صف محشرم چه بر سر آری
یک نام مقدست اگر قهار است
در لطف هزار نام دیگر داری

رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹۴
تا دست به سبحه میزنی زناری
تا روی به دوست مسکینی دیداری
دیریست که در طواف بیت اللهی
غیری تا در توهم اغیاری

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹
اللّه یکی صفات او بسیاری
وز هر صفتی به عاشقی بازاری
یاری که به هر صفت ورا باشد یار
یاری باشد چو سید ما باری

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰
گفتم مستم گفت چنین پنداری
گفتم هشیار گفت تو نه هشیاری
گفتم چه کنم گفت که می گو چه کنم
گفتم تا کی گفت که تا جان داری

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۷۳
مر موی تو را جه بودی بی آزاری
برخاستن از سر چو تو دلداری
من بنده اگر موی شوم در غم تو
هرگز ز سر تو نخیزم باری

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۴
گر بردارم بی تو سر از بیناری
در پا آیم چو عبهر از بیماری
بیمار پرست چشم بینار توام
بیمار پرستی بتر از بیناری

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۵
زلف تو که دید آن بصورت ماری
گرد شکر تو مور خط بسیاری
در زیر کلاه حلقه شد تا باری
از وی نرسد بهیچ مور آزاری

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۶
بر رغم من ار گرفته بودی یاری
آنگه که زرم نبود گفتم: آری
امروز چه عذرست و چه گویم باری؟
زر با من و تو بادگری، خوش کاری !

کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۷
زلفی که بدوست هر دلی را کاری
در زیر کلاه کرد پنهان ، آری
زان می ترسد که زلف هندو شکلش
برحقۀ لعل او زند یکباری

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۰
با آن که خبر ز حال زارم داری
سویم نگذاری قدم از پرکاری
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
دریاب اگر میل تلافی داری

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۱
ای غم نتوان گرفت هر دم یاری
چون شعله مباش گرم با هر خاری
جز بر سر قدسی مرو ای اختر عشق
حیف است این گل بر سر هر دیواری

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۲
گر شعر نگویم نه ز شعرم عاری
دارم سخنی گوش به من گر داری
فکرم بسیار و هر یکی سبقتجوی
بیکار چرا نمانم از پرکاری؟

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۳
از عالم اگر عمل نیاید باری
عبرت گیرند خلق ازو بسیاری
در سینه بی عمل، بود گوهر علم
چون آینه گرفته در دیواری

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
ای صبح که آهنگ به خونم داری
از باد دل مرا چه می آزاری
داری نفسی سردتر از یخ امشب
تو زاده خورشید نه ای پنداری

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۰
معشوق ز ذوق باده گلناری
در ساخته بود دوش با بیداری
ز اشکم بر او شیشه حدیثی می راند
می داد دران حدیث شمعش یاری
