گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

عمری ز رخت بودم با خاطر خوش جانا

ودعت و اودعت فی قلبی اشجانا

دام سر زلفت را گر خیال بود دانه

صید تو شود دانم صد مرغ دل دانا

شد در قدح صهبا عکسی ز رخت پیدا

[...]

جامی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

جانی و به کنه تو کسی پی نبرد جانا

چه عامی و چه عارف چه جاهل و چه دانا

ظاهر نگرد عامی ز آن روی به دام افتد

از طره و دستار و دراعه مولانا

من شکوه ز بیدادت هرگز نکنم لیکن

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode