گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا

غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا

سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم

گر بند بند من کنی از یکدگر جدا

از آب دیده گونه رخسار من نگشت

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶

 

آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟

کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا

رنگین شود ز باده گلرنگ، بی طلب

دستی که چون سبو نشد از زیر سر جدا

تا همچو لاله چشم گشودم درین چمن

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode