گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

یک شهر سنگدل را یک سخت‌جان بس است

جائی که صد خدنگ بود یک نشان بس است

زلفت هزار حلقه کمان را چه می‌کند؟

گر صید دل مراد بود یک کمان بس است

دل زان تست بر سر جان گر سخن بود

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲

 

رخساره ترا ز عرق دیده بان بس است

شبنم برای تازگی گلستان بس است

حال مرا زبان نکند گر بیان درست

رنگ شکسته، درد مرا ترجمان بس است

فرصت کجاست فکر عمارت کند کسی؟

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode