گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۶

 

لبریز از می شفق کن ایاغ صبح

از خشکی دماغ محور بر دماغ صبح

عشقی که صادق است شام مطلبش

از خود شراب لعل برآرد ایاغ صبح

بی شست و شوی، نامه پاکان بود سفید

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

گل گل شکفته از شفق فیض باغ صبح

پر گشته از شراب تماشا ایاغ صبح

کافر به حسرت دل بیتاب من مباد

پر سوختم به ناحیه شام داغ صبح

شب را کسی به خواب نبیند چو آفتاب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

شب روز شد به یاد تو روشن چراغ صبح

با ساغر ستاره کنم سیر باغ صبح

از فیض عشق باج به قیصر نمی دهم

دارم دماغ باده و دارم دماغ صبح

با او به تازگی نمکی تازه کرده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

دل صاف می کند ز کدورت ایاغ صبح

تا افکند سیاهی شب را ز داغ صبح

تا آسمان ز عکس قدح گل شکفته است

رنگین تر است مجلس مستان ز باغ صبح

وا شد دلم ز فیض صبوحی در این بهار

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode