مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادمدر بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم
چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینمتا چشمها به ناگه در روی او گشادم
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجانگفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم
مادر چو داغ عشقت می دید در رخ مننافم بر آن برید او آن دم […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵
در جلوهگاه جانان جان را به شوق دادمدر روز تیرباران مردانه ایستادم
جان با هزار شادی در راه او سپردمسر با هزار منت در پای او نهادم
جز راستی نبینی در طبع بی نفاقمجز ایمنی نیابی در نفس بی فسادم
نام تو برده میشد تا نامه مینوشتمروی تو دیده میشد تا دیده میگشادم
در وادی محبت دانی چه کار […]

صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۶ - و برای او همچنین
گفتا شه شهیدان کامد روا مرادم
تا آتش محبت زد شعله بر نهادم
در کربلای عشقش بار بلا گشادم
در جلوهگاه جانان جان را به شوق دادم
درروز تیر باران مردانه ایستادم
هر تیر کز مخالف بر لوح سینه خوردم
پیغام وصل جانان آن تبر را شمردم
جز لطف او پناهی بر هیچکس نبردم
جان با هزار شادی در راه او سپردم
سر با […]
