گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۲۵

 

بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید

با لعل جهان سوزت جان در چه شمار آید

شد کشتی عمر من در بحر هوایت غرق

هیهات که آن کشتی روزی به کنار آید

هم بوی بهار آید از چین سر زلفت

[...]

جلال عضد
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹

 

هر دل که نه پردردست آن دل به چه کار آید

وآنکس که نشد عاشق خود چون به شمار آید

مسکین دل تنگ من مشکن به ستم یارا

زنهار نگه دارش روزیت به کار آید

روزی اگر از دستم آید که به پاش افتم

[...]

جهان ملک خاتون