گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۲۵

 

بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید

با لعل جهان سوزت جان در چه شمار آید

شد کشتی عمر من در بحر هوایت غرق

هیهات که آن کشتی روزی به کنار آید

هم بوی بهار آید از چین سر زلفت

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۶

 

ای برگ گل سوری! از خار مکن دوری

از خار مکن دوری، ای برگ گل سوری!

آن را که تو منظوری در چشم جهان ناید

در چشم جهان ناید آن را که تو منظوری

ای دوست به دستوری در پای تو می میرم

[...]

جلال عضد
 
 
sunny dark_mode